مهدی خزعلی، رزمنده دوران دفاع مقدس و نویسنده منتقد، پس از ۵۷ روز اعتصاب غذا و تداوم بی توجهی مسئولان، دست به اعتصاب غذای خشک زد.
به گزارش کلمه، مهدی خزعلی که از هشت روز پیش به سلول انفرادی در بند امنیتی ۲۰۹ زندان اوین منتقل شده بود روز گذشته که برای مطالعه حکم خود به دادگاه منتقل شده بود در اعتراض به تداوم بی قانونی ها و رفتارهای خشن زندانبانان وزارت اطلاعات دست به اعتصاب خشک زده و اعلام کرده است تا احیای آیین دادرسی مدنی و حقوق از دست رفته از این پس لب به آب هم نخواهد زد.
پیش تر مهدی خزعلی بر اثر حمله قلبی به بیمارستان طالقانی منتقل شده بود که پس از یک روز توسط نیروهای امنیتی به بیمارستان بنی هاشم زیر نظر وزارت اطلاعات منتقل شده و پیش از بهبودی به زندان اوین بازگردانده شده بود.
مهدی خزعلی در متنی در وبلاگ خود اعتصاب غذا را آخرین سلاح مظلوم دانسته بود در زمانی که پناهی ندارد و فریادش به جایی نمیرسد و گفته بود که برای اعتصاب غذای خود از ۴ مرجع تقلید اذن گرفته است.
این نویسنده منتقد که در تاریخ توسط نیروهای امنیتی همراه با خشونت دستگیر شد در اعتراض به رفتار خشونت آمیز نیروهای امنیتی در هنگام بازداشت و رفتارهای غیرقانونی سیستم قضایی از همان روز اول، دست به اعتصاب غذا زد.
به گزارش کلمه، مهدی خزعلی که از هشت روز پیش به سلول انفرادی در بند امنیتی ۲۰۹ زندان اوین منتقل شده بود روز گذشته که برای مطالعه حکم خود به دادگاه منتقل شده بود در اعتراض به تداوم بی قانونی ها و رفتارهای خشن زندانبانان وزارت اطلاعات دست به اعتصاب خشک زده و اعلام کرده است تا احیای آیین دادرسی مدنی و حقوق از دست رفته از این پس لب به آب هم نخواهد زد.
پیش تر مهدی خزعلی بر اثر حمله قلبی به بیمارستان طالقانی منتقل شده بود که پس از یک روز توسط نیروهای امنیتی به بیمارستان بنی هاشم زیر نظر وزارت اطلاعات منتقل شده و پیش از بهبودی به زندان اوین بازگردانده شده بود.
مهدی خزعلی در متنی در وبلاگ خود اعتصاب غذا را آخرین سلاح مظلوم دانسته بود در زمانی که پناهی ندارد و فریادش به جایی نمیرسد و گفته بود که برای اعتصاب غذای خود از ۴ مرجع تقلید اذن گرفته است.
این نویسنده منتقد که در تاریخ توسط نیروهای امنیتی همراه با خشونت دستگیر شد در اعتراض به رفتار خشونت آمیز نیروهای امنیتی در هنگام بازداشت و رفتارهای غیرقانونی سیستم قضایی از همان روز اول، دست به اعتصاب غذا زد.
ما شنیدیم و به یاری نشتابیدیم
به خیالی که قضا، به گمانی که قدر بر سر آن خسته گذاری بکند
دستی از غیب برون آید و کاری بکند
هیچ یک حتی از جای نجنبیدیم
آستین ها را بالا نزدیم
دست آن غرقه درامواج بلا را نگرفتیم
تا از آن مهلکه شاید برهانیمش به کناری برسانیمش
موج می آمد چون کوه و به ساحل می ریخت
با غریوی که به خاموشی می پیوست
با غریقی که در آن ورطه به کفها ، به هوا ، چنگ میزد می آویخت
ما نمی دانستیم این که در چنبر گرداب گرفتار شده است
این نگونبخت که اینگونه نگونسار شده است
این منم، این تو، آن همسایه، آن انسان، این مائیم
ما همان جمع پراکنده همان تنها، آن تنها هائیم
همه خاموش نشستیم و تماشا کردیم
آن صدا اما هرگز خاموش نشد
تا بدنیا دلی از هول ستم می لرزد !
خاطری آشفته است !
هر کجا دست نیاز بشری هست دراز!
آن صدا درهمه آفاق طنین انداز است !
آه، اگر با دل و جان گوش کنیم
آه، اگر وسوسه نان را یک لحظه فراموش کنیم
“آی آدمها“ را می شنویم
در پی آن همه خون که بر این خاک چکید
ننگمان باد این جان !
شرممان باد این نان !
ما نشستیم و تماشا کردیم !
در شب تار جهان!
در گذرگاهی تا این حد ظلمانی و توفانی!
در دل این همه آشوب و پریشانی !
این که از پای فرو می افتد …
این که بر دار نگونسار شده است…
این که با مرگ درفتاده است …
این هزاران وهزار که فرو افتادند …
این منم، این تو، آن همسایه، آن انسان، این مائیم
ما همان جمع پراکنده همان تنها، آن تنها هائیم
این همه موج بلا در همه جا می شنویم
“آی آدمها“ را می بینیم
نیک می دانیم دستی از غیب نخواهد آمد
هیچ یک حتی یکبار نمی گوئیم :
“با پریشانی و نادانی اینگونه مدارا نکنیم!”
آستینها را بالا بزنیم !
دست در دست هم از پهنه آفاق برانیمش!