۱۳۹۰ اسفند ۱۰, چهارشنبه

علی مطهری٬ نماینده مجلس پس از دو سال سكوت در آستانه انتخابات مجلس اعلام کرد: ۳۰ تا ۵۰ نفر ۳۰ خرداد ۸۸ در تهران کشته شدند

علی مطهری٬ نماینده مجلس اعلام کرد در اعتراض‌های خیابانی ۳۰ خرداد ۱۳۸۸ در تهران٬ ۳۰ تا ۵۰ نفر کشته شدند.
به گزارش «خبرگزاری دانشجو» وابسته به سازمان بسیج دانشجویی٬ آقای مطهری این مطلب را روز سه‌شنبه (نهم اسفند) در جریان یک مناظره انتخاباتی در دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران بیان کرده است.
آقای مطهری گفته که جمهوری اسلامی باعث شد در جریان ناآرامی‌های پس از انتخابات ۳۰ تا ۵۰ نفر کشته شوند.
این برای نخستین‌بار است که یک نماینده مجلس شمار قربانیان اعتراض‌های روز ۳۰ خرداد سال ۸۸ را نزدیک به ۵۰ نفر اعلام می‌کند.
پیش‌تر مقام‌های جمهوری اسلامی اعلام کرده بودند در جریان کل این ناآرامی‌ها حدود ۳۰ تن کشته شدند که بسیاری از آن‌ها «بسیجی» بودند.
حمید رسایی٬ عضو «جبهه پایداری» نیز در جریان این مناظره و در واکنش به گفته‌های مطهری گفته «بی‌بی‌سی بی‌شرف هم این ادعا را نکرد که بعد از انتخابات ۵۰ تا ۶۰ نفر کشته شدند.»
۳۰ خرداد ماه سال ۱۳۸۸ مردم معترض در اعتراض به نتیجه انتخابات ریاست جمهوری در خیابان‌ها حضور یافتند که نیرو‌های نظامی به شدت آنها را سرکوب کردند.
ندا آقاسلطان نیز در همین روز به ضرب گلوله جان باخت. مقام‌های جمهوری اسلامی تاکنون حاضر نشده‌اند مسئولیت کشته شدن خانم آقاسلطان و دیگر قربانیان اعتراض‌های سال ۸۸ را بپذیرند.

مادر اشکان سهرابی: بارها به دادسرا رفتیم اما جز اینکه اعصابمان را خرد کنند، جوابی به ما داده نشد.متاسفانه کسی پاسخگوی کشته شدن فرزندم نیست و ما که نمی توانیم کاری انجام دهیم.

اشکان سهرابی دانشجوی سال دوم رشته آی تی دانشگاه قزوین بود که در روز سی ام خرداد سال ۸۸ بر اثر اصابت گلوله ماموران امنیتی به شهادت رسید.

زهرا نیک پیما در آستانه سومین نوروزی که اشکان به شهادت رسیده است از این درد سنگین به “جرس” می گوید: “احتیاج به گفتن نیست که در این مدت چه روزهای سیاه و تیره ای بر ما گذشت و چقدر در غم از دست دادن اشکان افسوس خوردیم و ناراحت هستیم. واقعا گفتن از آنچه بر ما رفت، سخت است.

اینقدر عمق فاجعه زیاد است که با اینکه نزدیک به سه سال از شهادت او می گذرد اما حفره ای که در قلبمان ایجاد شده هنوز پر نشده است و مطمئن هستم این حفره همیشه خالی خواهد ماند. غم از دست دادن پسرم آنقدر سنگین است که زبانم قاصر از گفتن است. آنقدر خوب و مهربان بود که هر وقت یاد حرفها و کارهایش می افتم، قلبم آتش می گیرد و وقتی یاد محبت هایش می افتم، گریه می کنم: گریه می کنم بخاطر نبود و از دست دادنش ، گریه می کنم بخاطر اینکه ناجوانمرانه او را کشتند، گریه می کنم…”

با گذشت نزدیک به سه سال از شهادت وی اما هنوز آمران و عاملان قتل او مشخص نشده است. مادر او همچنان می خواهد پاسخ سوال خود را بداند که چرا و چه کسی فرزند او را کشته است؟

خانم نیک پیما در خصوص وضعیت پرونده اشکان و بی پاسخ ماندن پیگیری هایش تصریح می کند: “متاسفانه کسی پاسخگوی کشته شدن فرزندم نیست و ما که نمی توانیم کاری انجام دهیم. اما فقط از خدا می خواهم خودش تقاص اشکان من را بگیرد. از قدیم هم گفته اند که خون به ناحق ریخته هیچوقت بر روی زمین نمی ماند. یکی دو تا نامه از دادسرا آمد اما ما مراجعه نکردیم زیرا بارها رفتیم اما جوابی به ما داده نشد و جز اینکه اعصابمان را خرد کنند چیز دیگری نبود. من هنوز پاسخ سوال خودم را نگرفته ام که چرا و چه کسی بچه من را کشت؟ برای چه جوان بیست ساله من که دانشجوی این کشور بود را کشتند؟ مگر او غیر از آزادی چه می خواست؟ فقط یک دستبند سبز به دست داشت و گفت “رای من کو؟” اشکان من هم مثل بقیه جوانان برای آزادی رفت آیا جواب او گلوله بود؟! اما مطمئن هستم قلب سوخته یک مادر جوابش را خواهد گفت، وقتی مادری از ته دل آه می کشد قطعا جواب می گیرد…”

مهندس میر حسین موسوی یکی از رهبران جنبش سبز که هم اینک در حصر و حبس است بعد از به شهادت رسیدن اشکان به خانه این شهید راه سبز رفت و با خانوده او اظهار همدردی نمود. او در این دیدار تاکید کرده بود که “هیچ خون بر زمین ریخته ای هدر نمی شود.”

مادر شهید اشکان سهرابی با آرزوی آزادی میر حسین موسوی و مهدی کروبی از حصر، از علاقه اشکان به میر حسین موسوی گفته و خاطر نشان می کند: “اشکان در انتخابات گذشته در کنار مردم به میر حسین موسوی رای داد و خیلی او را دوست داشت. به او اعتقاد داشت و مچ بند سبزش هم به دستش می زد. بعد از شهادت اشکان هم آقایان موسوی و کروبی به منزلمان آمدند و با ما همدردی کردند. الان هم امیدوارم هر چه زودتر آقایان موسوی و کروبی آزاد شوند، زیرا می دانم واقعا حق هستند.”

این مادر دردمند با اشاره به خاطره های زیبای فرزندش، ادامه می دهد: “اشکان تنها پسرم بود. خاطره های خیلی خوبی با او داشتم. او همیشه با من است و الان تنها با یاد اوست که زندگی می کنم و همیشه در کنارم است و با او حرف می زنم. اشکان خیلی میل به زندگی داشت. خاطرم است که اشکان می دانست آرزوی من قبولی او در دانشگاه است. به خانه دوستش رفته بود که از روی اینترنت اسامی قبول شدگان را ببیند. مادر دوستش برایم تعریف می کرد که وقتی اسم اشکان را جزو پذیرفته شدگان دیدیم گفتم بروم شیرینی بیاورم اما اشکان گفته بود نه باید بروم سریع به مادرم خبر بدهم چون می دانم خیلی خوشحال می شود. وقتی اشکان به خانه آمد و گفت قبول شده انگار تمام دنیا را به من دادند و اینقدر گریه کردم و بغلش کردم و بوسیدمش.

اشکان گفت خوشحالم که توانستم قلبت را شاد کنم و زحماتت را جبران کنم. اما چه شادی کوتاهی…متاسفانه نگذاشتند این شادی پایدار بماند. اشکان سال اول رشته آی تی را در دانشگاه قزوین تمام کرده بود و فوق العاده بچه باهوشی بود و در عرض دو، سه ماه درس خواندن توانست در کنکور قبول شود و به یکی از دانشگاههای خوب وارد شود. خودش می گفت اگر کمی بیشتر خوانده بودم حتما در صنعتی شریف قبول می شدم. اما همیشه می گفت بخاطر تو دانشگاه رفتم وگرنه امیدی به زندگی در جوانان در ایران نیست.”

او با تاکید بر اینکه این غم برای همه اعضای خانواده سخت است می افزاید: ” دخترم هم از غم از دست دادن برادرش در خفا گریه می کند و قلبش می گیرد و دلتنگ اوست. از اینکه برادرش نیست که پشتیبان او باشد و مثل یک دوست در کنارش باشد. این غم همیشه با اوست و خیلی گریه می کند.”

بی‌خبری دختران از پدر و مادر؛ دختران میرحسین موسوی و زهرا رهنورد همزمان با سالروز تولد پدرشان در یادداشتی که در آستانه یازده اسفند، سالروز تولد میرحسین موسوی نوشته اند، به بی خبری طولانی از موسوی و رهنورد پرداخته و با اشاره به آخرین باری که برای کسب خبر به بن بست اختر رفته اند، آورده اند: راستی کجایید شما؟

راستی کجایید شما؟ با هم همگی فریاد کشیدیم سلام کردیم. با هم حالمان را گفتیم که خوب است و سلام گرمی که به مهر از یاران رسیده بود فریاد کردیم با امید اینکه شاید از دیوارها و میله بگذرد و شاید آنجا باشید و بشنوید. برسرمان ریختند. نگهمان داشتند. در سرمای شب پاستور دستهایمان را بهم دادیم بچه های ترسیده کوچک را بین حلقه امان نگه داشتیم و ایستادیم.
پیش از این نیز برادر میرحسین موسوی که برای کسب اطلاع و نگران از وضعیت برادر خود به کوچه اختر رفته بود، با برخورد خشن ماموران رو به رو شده و آنها گفته بودند کسی به نام میرحسین موسوی نمی شناسند.
فرزندان میرحسین موسوی کماکان و پس از تهدید نیروهای امنیتی از تماس تلفنی و  یا ملاقات محروم هستند.
به گزارش کلمه، متن کامل این دلنوشته به شرح زیر است:
به نام خدای خوب ..خدای مهربان ، خدای همراه در لحظه لحظه های تنهایی آزادگان دربند
«آنجا که عشق
غزل نیست
که حماسه‌ ایست،
هر چیز را
صورتِ حال،
باژگونه خواهد بود:
زندان باغِ آزاده مردم است
و شکنجه و تازیانه و زنجیر
نه وهنی به ساحتِ آدمی
که معیارِ ارزش‌های اوست »
شاملو
نزدیک تولد توست. باور مان نمی شوداین یک سال را که بدون شما سر شد. دلخوش به صدای زنگ تلفن با شماره امنیتی بی نشان که شاید صدای شما نوید سلامتیتان را بدهد و دلمان کمی آرام شود که آنهم چه انگشت شمار بودند. و دلهایمان چه فشرده و نفسهایمان چه تنگ.
این تاریک شب طولانی را به پیغام استوار سبز ” صبر و فقط صبرت ” بابای دلیر صبور بودیم. یادت هست که قول های ما به تو همیشه قول بود؟ و قول هر آدمی همه‌ی شرفش؟ صبوری کردیم با ایمان و چشم دوخته به همان افق خونین که خورشید سر زند و شما دوباره رها و آزاد باشید کنار دیگر پرنده های بال و پر بسته که خدایشان بزرگ تر از هر قدرتیست و نگه دار تمام دل های زنده و تپنده برای شکوه ، آزادی و استقلال و سربلندی ایران.
شما گرچه در حصر، در زندان کوچه اختر یا هر زندان دیگری که ما امروز نمی‌دانیم دقیق که کجایید، آزادید و آزاده. پس پدر و مادر آزاده،در این بیخبریهای تلخ طولانی ما از روزگار مان برایتان می گوییم از آنچه که گذشته است. چرا راه دور برویم از همین هفته پیش از شبی سرد می گوییم…
بازهم خبری ازشما نبود ، به جایش نگرانی و درد رسوب کرده این سال تلخ در جانمان نشسته بود. همگی آمدیم به جستجوی خبری، شب بود و سرما . بازهم این ما بودیم پرسان بر سر آن کوچه غمگین خفته، آن اختر خاموش. در زدیم بازهم گفتند که کسانی به این اسم اینجا نیستند. راستی کجایید شما؟ با هم همگی فریاد کشیدیم سلام کردیم. با هم حالمان را گفتیم که خوب است و سلام گرمی که به مهر از یاران رسیده بود فریاد کردیم با امید اینکه شاید از دیوارها و میله بگذرد و شاید آنجا باشید و بشنوید. برسرمان ریختند. نگهمان داشتند. در سرمای شب پاستور دستهایمان را بهم دادیم بچه های ترسیده کوچک را بین حلقه امان نگه داشتیم و ایستادیم. غیر از ماموران عصبانی، آن درختهای بلند خفته چنار و آب جویهای یخ زده ناظر بودند. آنجا هم صبوری کردیم. صبری تلخ. آن کار زینبی که تو گفته بودی و باور هردوی شما بود. می بینید چه خوب درسهایی که اینهمه سال داده بودید پس می دهیم؟ آخر چگونه یک ون، دیوارهای بلند و فلزی نصب شده بر ورودی آن کوچه باریک وکوچک، میله ها و آهن های جوش خورده برپنجره های آن خانه کهنه و پر از خاطره می تواند مانع رسیدن پیام آزادی شما شود که هیچ دیوار و زندان و نیروی امنیتی و تهدید و توهین و اخراج آتش این عشق را سرد نمی کند و نه می تواند سدی شود در راه خواسته های به حق و صلح طلبانه شما و ما و که آزادی سرودیست همواره رها و جاری در رگ های شب که بی وقفه روییدن آفتاب را نوید می دهد.
ماه و خورشید ما! این یک سال شما حتما دلنگران ما دختران، بلیمونداهایتان، بودید و ما هم نگران شما ،هفت خورشیدمان که ابرها ربوده بودندشان با اینهمه براین باوریم که در این یلدای روزگار خورشید وجودتان را به خیالی بیهوده به گل اندوده اند که کی تـوان اندود خورشیدی به گِل…
شما ایستادید ،سرخم نکردید. و برعهدتان با هم میهنانتان، استوار ماندید. درست مانند همان بزرگ مردمانی که برای دوستی پاکی مهر و راستی ایستادند که شهید دادند ، کف خیابانهای شهر…
اینک آخرین ماه سال رسیده است و از شما برای ما به جز عکستان در قابی سبز، بر دیوار خانه، همان که دست در دست یکدیگرید… طنین گرم صدایتان که بر سرحرفهایتان هستید در روزهایی پر از ندانستن اینکه برشما واقعا در پشت دیوارهای زندانتان چه می گذرد، روزهای خبرهایی که هریک پشت دیگری میرسند و نگران ترمان می کنند، نیروی پر مهرتان به این خاک و حقیقت و آزادیست که گرممان می‌کند.
و ما ایمان داریم و باور داریم که تمام این دیوارها و زنجیرها و میله ها روزی میشکند. آن روز که ترانه آزادی خواندن گناه نیست و شما و ما میوه صبر و ایمانمان را از درخت استقامت خواهیم چید و آن را با تمام دنیا قسمت خواهیم کرد… و ما و شما و همه یارانمان ندا میدهیم که صبر زیبا بر مصائب رفته نتیجه ای شیرین دارد و طعم تلخی های این روزگار غمبار را از خاطره ها خواهد زدود.
پدر و مادر پر استقامت از ما برشما هزار درود
کوکب، زهرا، نرگس
اسفند ۱۳۹۰

۱۳۹۰ اسفند ۹, سه‌شنبه

بسیجی دیروز در چنگال کسانی اسیر است که رنگ جبهه را ندیده اند/ نامه دکتر خزعلی به همسرش از زندان اوین در سالگرد ازدواجشان: اینها قصد جان مرا کرده اند و من آماده جانبازیم

سالروز ازدواج من
هشتم اسفند سالروز ازدواج من و پنجاهمین روز اعتصاب غذاست، بیست و پنج سال پیش با شور و شوق پوکه توپی زیبا را به عنوان پیشکش عروس خانم برداشته و از دوکوهه راهی ایستگاه راه آهن اندیمشک شدم، دژبان ایستگاه قطار پوکه را مصادره کرد و در آن وانفسا قطار هم رفت!
به پادگان برگشتم و این بار یک مین ضد تانک که روی آن گلهای زیبایی نقاشی شده بود به عنوان هدیه برای همسرم برداشتم، با سختی و مشقت فراوان راهی تهران شدم، قسمتی از مسیر را پشت وانت لندکروز سپاه طی طریق کردم، قسمتی را مزاحم یک تریلر شدم که از جبهه بازمیگشت و او نزدیک پلیس راه خوابید.
در سرمای اسفند ماه مدتی دست خود را با گرمای لوله اگزوز اتوبوس هایی که کارت ساعت میزدند گرم کردم، تا سه راهی بروجرد با یگان پدافند هوایی همراه شدم، هنگام نماز صبح یگان توقف نکرد و ناگزیر پیاده شدم، از منطقه جنگی دور شده بودیم و صبح بود، با اتوبوس های راهی، خود را به تهران رساندم.
هشتم اسفند ۶۵ عقد ما را امام خواند و دو قرآن برای عروس و داماد به امضای امام مزین شد و همسر امام به عروس خانم یک سکه هدیه داد.
آنروز هدیه من همان مین ضد تانک بود که مزین به گلهای زیبایی بود که حکایت از صلح پس از جنگ داشت.
عزیزم، امروز این بسیجی دیروز در چنگال کسانی اسیر است که رنگ جبهه را ندیده اند، من امروز در سنگر ۳۵۰ به رزم بی امان مشغولم و مدتی است که از دیدار و شنیدن صدایت محرومم، اینها قصد جان مرا کرده اند و من آماده جانبازیم این بار از ۳۵۰ برایت هدیه ای تازه دارم، کار دست آزاد مردان در بند، این روز های تیره و تار نیز بگذرد، هرگاه هدایای بند ۳۵۰ را دیدی این برهه سیاه تاریخ را بخاطر بسپار و به فرزندان مان بگو که چه کسانی از خویش گذشتند تا آینده ای آزاد و آباد را رقم زنند.
به امید فردایی روشن برای ایران عزیز
هشتم اسفند ماه هزار و سیصد و نود
پنجاهمین روز اعتصاب غذا

درخواست محمد نوری زاد از مهدی خزعلی برای پایان دادن به اعتصاب غدای پنجاه روزه: مرگ تو برای کرکس ها سنگین نیست، بمان و اعتراض کن.

محمدنوری زاد نویسنده و جهادگر در نامه ای دیگر به مهدی خزعلی زندانی سیاسی در بند ۳۵۰ اوین که ۵۰ روز است در اعتصاب غذا به سر می برد نوشته است: مهدی عزیز، نیستی ببینی: جسم شهر را آذین بسته اند، و روحش را با چاقوی نازک انشقاق، شقه شقه کرده اند. شهر را برای انتخابات جمعه ای که در راه است، آراسته اند. با همان شعارها و چهره های تکراری. انتخاباتی که به دور از تمایل و خواست و حضور و رضایت میلیونها معترض به سمت همان جایی که باید برود شتاب می کند.
به گزارش کلمه در بخشی از این نامه آمده است: مهدی عزیز، من نمی گویم اعتصابت را بشکن، نه، اما به این بیندیش که برای کرکس ها فرقی نمی کند که این لاشه متعلق به ردپای هزار هزار شهید و هزار هزار انسان آرزو به دل باشد، یا جنازه ی مهدی خزعلی. وقتی جماعتی بلندگو به دست می گیرند و با فریاد شهید و ایران و ایرانی و آینده، برای خود بساط می آرایند و به روح هر چه شهید و روان هرچه ایرانی و شهروند این سامان خراش می اندازند، خراش انداختن به جسم تو که برای آنان دشوار نیست. برای جماعتی که ضایعه را در چهارستون این کشور می بینند و آن را آرامش و امن تبلیغ می کنند، دفن خواسته های تو و یک ملت که برایشان سنگین نیست.
متن کامل این نامه که در اختیار کلمه قرار گرفته به شرح زیر است:
نیستی ببینی!
مهدی عزیز، نیستی ببینی: جسم شهر را آذین بسته اند، و روحش را با چاقوی نازک انشقاق، شقه شقه کرده اند. شهر را برای انتخابات جمعه ای که در راه است، آراسته اند. با همان شعارها و چهره های تکراری. انتخاباتی که به دور از تمایل و خواست و حضور و رضایت میلیونها معترض به سمت همان جایی که باید برود شتاب می کند.
مهدی عزیز، نیستی ببینی حداقل پانزده میلیون معترض، به تماشا ایستاده اند. و میدان داران عرصه ی شعار، که عرصه را خالی از رقیب یافته اند، چه هیاهوها که نمی کنند. در شعارهای تبلیغاتی، یکی از شعارگران به افق روشن کشورمان اشاره کرده، دیگری از آینده ای که پیشرفت های ما رشک دیگران را برانگیزد، و آن یکی از ایجاد شغل، این یکی از صادرات غیرنفتی، این روحانی از هویت دینی، دیگری از عزت، خلاصه شعار از پس شعار. همان که مرسوم این سالهای ما بوده است. چه بگویم که معرکه ای پرداخته اند ماورایی! بیا و بنگر!
مهدی عزیز، نیستی ببینی تن و بدن کشورمان ایران را چگونه به دندان می کشند. آن یکی به اسم سردار، این یکی به اسم طرفدار، آن یکی به اسم روحانی، این یکی به رسم جسمانی.
مهدی عزیز، نیستی ببینی ما به کاری دست یازیده ایم که هیچ کشوری بدان روی نمی برد. ما با راهی کردن این انتخابات، علناً به آن پانزده میلیون نفر دهن کجی می کنیم و رو به آنان می غریم: گور پدر همه ی شما. چه در انتخابات شرکت بکنید و چه نکنید. و البته ته دلشان می گویند: چه بهتر. عرصه به تمامی در اختیار خودمان است. عرصه که می گویم، تو برو به هر سوراخ فراخی بنگر که بیخ گوش قانون حفر کرده اند تا از همان سوراخ، لاشه ی فرصت های کشور را به دوش برند و بساط خود بیارایند.
مهدی عزیز، من نمی گویم اعتصابت را بشکن، نه، اما به این بیندیش که برای کرکس ها فرقی نمی کند که این لاشه متعلق به ردپای هزار هزار شهید و هزار هزار انسان آرزو به دل باشد، یا جنازه ی مهدی خزعلی. وقتی جماعتی بلندگو به دست می گیرند و با فریاد شهید و ایران و ایرانی و آینده، برای خود بساط می آرایند و به روح هر چه شهید و روان هرچه ایرانی و شهروند این سامان خراش می اندازند، خراش انداختن به جسم تو که برای آنان دشوار نیست. برای جماعتی که ضایعه را در چهارستون این کشور می بینند و آن را آرامش و امن تبلیغ می کنند، دفن خواسته های تو و یک ملت که برایشان سنگین نیست.
مهدی گرامی، بجای فروخفتن و خاموشی، بپای خیز و انرژی ات را برای فرداهای پرحادثه ی این سرزمین فلک زده ذخیره کن. مردن را برای آنانی بگذار که مستحق مرگ اند. آنانی که خود بخود با اعمال و رفتارشان به سوی مرگی محتوم پیش می دوند. تو بمان برای فردایی که به تو چشم دارد.
مهدی عزیز، قبول که با مرگ اینچنینی تو، زندگی بر درِ این ملک خواهد کوفت، اما اگر زنده بمانی، زندگی با همه ی عشوه های فرحبخش خود به پیشباز ما خواهد آمد. در کوفتن کجا و فرحبخشی زندگی کجا؟ تو اگر زنده بمانی، ما با تو یاد خوبان این سرزمین را و یاد همت ها و باکری ها را زنده خواهیم کرد و لقمه های چرب و شیرین را از گلوی مکاران بیرون خواهیم کشید، اما تو اگر بروی، خشم های ما به فرسودگی منجر خواهد شد. تو اگر بمانی ما با هم به ترسیم آینده خواهیم نشست، تو اگر بروی ترسیم آینده دچار خفگی خواهد شد.
مهدی گرامی، من هم اگر جای تو بودم به همین راهی می رفتم که تو می روی، اما بمان و فراتر از خودت وافقی که متصور آنی، به مردمی بیندیش که آن سوتراز تمایل واراده ی تو، خواستارحیات وسرزندگی تواند. بویژه خانواده ات. که همچنان تو را درکنار خود می خواهند. تا بمانی و بنویسی و اعتراض کنی. خانواده ای که پا به پای تو این راه را پیموده و همچنان مهیای پیمودن است. شاید بگویی حیات و سرزندگی من همین است. که بمیرم پیش از آنکه مرا بکشند. می گویم: گرامی، میوه ی نارس را مچین. بگذار این ثمربرسد. که اگر وقتش رسید، خودش به یک نسیم فرو می افتد. شتاب مکن. شتاب، گاه آسیب زا نیز هست.
و یک کلام: به کوری چشم آنانی که مرگ تو را خواهانند، بمان و بنویس و اعتراض کن!
محمد نوری زاد/ هشتم اسفندماه سال نود

۱۳۹۰ اسفند ۷, یکشنبه

واكنش ميرحسين موسوي به ملاقات مجتبي خامنه اي با خود: در نخستین امکان تماس با فرزندانش نقشه محتمل زندان با نان را نقش برآب می کند.شیر در زنجیر هم شیر است، پاسخ صریح میرحسین موسوی به درخواست مجتبی خامنه ای در زندان: سخن گفتن با مردم در یک برنامه زنده تلویزیونی

به گزارش منابع خبری جرس در تهران حجت الاسلام سید مجتبی خامنه‌ای فرزند رهبر جمهوری اسلامی حدود یک ماه قبل (اوایل بهمن ماه ۱۳۹۰) در آستانه یک سالگی حبس غیرقانونی رهبران جنبش سبز به ملاقات مهندس میرحسین موسوی می‌رود. در این ملاقات ابتدا مجتبی خامنه ای به میرحسین موسوی می گوید برای مشورت آمده ام. میرحسین موسوی پاسخ می دهد در این شرائط با کسی مشورتی ندارم.در نهایت مجتبی خامنه ای مطالبی با این مضمون به مهندس موسوی می گوید: شما کوتاه بیایید. وضعیت کشور خیلی بحرانی است.

مهندس میرحسین موسوی در پاسخ به سخنان مشروح فرزند رهبر جمهوری اسلامی - که اطلاعی از آن در دست نیست - قاطعانه می گوید: «اولا پاسخ آنچه را شنیدم به مقام رهبری خواهم داد به شرطی که دوربین و شنودی در کار نباشد و در این دیدار هیچکس غیر از من و ایشان حضور نداشته باشد. ثانیا فرصتی به من داده شود تا در تلویزیون بطور زنده با مردم سخن بگویم.»

مجتبی خامنه ای بی آنکه به مقصود خود برسد با ناراحتی از زندان موسوی - که مشخص نیست کجاست - بیرون می آید.

چندین روز پس از این ملاقات مهم پس از چندین ماه بی خبری مطلق از وضعیت مهندس موسوی و خانم دکتر زهرا رهنورد تماس کوتاه تلفنی بین این دو همراه جنبش سبز و فرزاندنشان برقرار می شود. در همان ابتدای مکالمه و پیش از احوالپرسی، مهندس موسوی با صدایی محکم و قاطع چندین بار تاکید کرده است که: «هیچ چیز عوض نشده» و خطاب به فرزندان خود گفته است: «دخترانم شما بدانید که من بر سر مواضع پیشین خود همچنان ایستاده ام. ممکن است به دلایلی همین تنها امکان حداقلی چند ماه یکبار برای کسب خبر از وضعیت ما با شما را هم قطع کنند.» خبر این مکالمه تلفنی مهم در روز سوم اسفند ۱۳۹۰ در سایت کلمه منتشر شد.

چند روز بعد آقای خامنه ای در روز جمعه ۱۴ بهمن ۹۰ خطبه های جنگی خود را ایراد می کند. خبر منابع خبری جرس در اینجا به پایان می رسد.

***
انتشار این خبر در جرس نزدیک دو هفته برای اطمینان از صحت آن به تاخیر افتاد. از مفاد این ملاقات مهم جز همین خبر کوتاه اطلاعی واصل نشده است. انتشار همین بخش از این ملاقات مهم را با همه ابهاماتش مناسب تر از عدم انتشار آن دانستیم. پاسخ میرحسین موسوی به درخواست فرزند رهبری بسیار روشن و صریح است. اینکه مجتبی خامنه ای به نمایندگی پدرش رهبر جمهوری اسلامی به ملاقات موسوی رفته یا این ملاقات ابتکار شخصی خود وی بوده است، مشخص نیست.

در هر دو صورت این ملاقات با چه هدفی صورت گرفته است؟ حداقل آن اطلاع از وضعیت میرحسین موسوی پس از تحمل یک سال حبس خانگی بوده است. آیا او متنبّه شده یا همچنان بر مواضع «فتنه گرانه» خود پافشاری می کند؟ احتمال دیگر کمک خواستن از موسوی در قبال بحران عمیق پیش روی کشور است، با چنین پیامی: برای حفظ امنیت کشور شما از مطالبات خود دست بکشید. اینکه کدام یک از دو احتمال یادشده محور سخنان مجتبی خامنه ای بوده است، خبری در دست نیست. تنها از پاسخ میرحسین می توان به برخی نکات دست یافت.

میرحسین موسوی هیچ پاسخی به پیک رهبری یا فرد متنفذ بیت رهبری نمی دهد. او می گوید پاسخ مشخص خود را تنها با خود آقای سیدعلی خامنه ای مقام رهبری در میان می گذارم. در حقیقت او از آنجا که از اوضاع بیرون از محبس خود بی خبر نگاه داشته شده، و احساس کرده این ملاقات تحمیلی می تواند دامی باشد برای سوء استفاده رژیم از آن، درخواستهای مجتبی خامنه ای را با ظرافت به درخواستی زیرکانه پاسخ داده است: سخن گفتن زنده با مردم از طریق تلویزیون. اگر بپذیرند که موسوی در موقعیتی طلایی با مردم راز درغلتیدن کشور به بحران را تشریح می کند و اگر نپذیرند ماهیت استبدادی خود را تثبیت کرده اند.

بعلاوه موسوی همچون کارشناسی باتجربه مذاکره با حاکمیت را رد نمی کند، بلکه می گوید طرف مذاکره با این همراه جنبش سبز شخص رهبری است نه هیچکس دیگر و البته مردم بلافاصله از طریق امین خودشان بطور زنده گزارش این دیدار را خواهند شنید. موسوی قاطعانه مذاکره در زندان را نمی پذیرد و درخواستهای مجتبی خامنه ای یا رهبری را اجابت نمی کند.

او در نخستین امکان تماس با فرزندانش بدون مقدمه نقشه محتمل زندان بانان را نقش برآب می کند. اگر قصد داشته باشند از این ملاقات تصویر دیگری واژگونه به مردم ارائه دهند، لذا قاطعانه پیشگیری می کند: «هیچ چیز عوض نشده، من بر سر مواضع پیشین خود همچنان ایستاده ام.» انگار کسانی آمده اند تا او را به بهانه بحران از پیگیری مطالبات قانونی و برحق مردم منصرف کنند و او محکم ایستادگی می کند. او این احتمال را نیز می دهد که به دلیل نپذیرفتن درخواستهای رهبری یا پسرش همین ارتباط اندک تلفنی هرچند ماه یک بار با فرزندانش نیز قطع شود. لذا آنها را با خبر می کند میرحسین بر مواضعی که در منشور جنبش سبز و بیانیه هایش نوشته تا آخر ایستاده است.

اگر چه بخشهایی از این خبر مهم به دست ما نرسیده اما همین بخش اندک آنقدر گویا هست که مواضع محکم این همراه ارشد جنبش سبز را به اطلاع مردم برساند. شیر در زنجیر هم شیر است.

۱۳۹۰ اسفند ۶, شنبه

ویدیویی بر اساس بیانیه‌های میرحسین موسوی، «برای تمام فصول…»

ایستاده با مشت
خرداد ۸۹
سبزها بیدارند
برای تمام فصول…
ویدیویی بر اساس بیانیه‌های میرحسین موسوی
صدا: مردم سبز ایران
موسیقی انتخابی: کیهان کلهر | قطعه: در انتظار باران | آلبوم: شهر خاموش
تصویر و تدوین: ایستاده با مشت
ـ«…برای تمام فصول» فیلم کوتاهی است برآمده از متون بیانیه‌های میرحسین موسوی که در طول یکسال گذشته تنها کلمات مشترکی بودند که پیوسته خوانده شده‌اند.
این کلمات متصل، ورای مسایل سیاسی، به دنبال احقاق حق و ترویج اخلاق در جامعه امروز ایران هستند.
ساختار منسجم، ارزش‌های معنوی، ادبی و سیاسی و دیدگاه استراتژیک و جهان‌شمول، این متن‌ها را بدل به یکی از متمایزترین اسناد تاریخ معاصر ایران و منبعی غنی برای خلق آثار گوناگون هنری کرده‌اند.
باشد که این فیلم کوتاه آغاز تکثیر و تفهیم این کلمات، نه فقط در میان همفکران و دوستان ما، بلکه فراتر از آن در میان همه اقشار و گروه‌ها بویژه مخالفین و حتی معاندین جنبش سبز ایران قرار گیرد.
این فیلم را تقدیم به همه مردمی می‌کنم که در یکسال گذشته با بزرگواری و خردی بی نظیر جهان را به تماشای هنر حضور خویش نشاندند.
و قدردانی و سپاسی ویژه نثار هموطنان عزیزی که با صداهای گرم و امیدوار خود مهمترین نقش را در خلق این فیلم کوتاه ایفا کردند.

لینک دانلود نسخه ویژه موبایل

www.4shared.com/video/OYd2yLOr/For_All_Seasons45MB.html

لینک دانلود نسخه با کیفیت پایین

www.4shared.com/video/Fap3h0y9/For_All_Seasons14MB.html

لینک دانلود نسخه کیفیت بالا ۳۰ مگابایتی

www.4shared.com/video/NgRMbR0R/For_All_Seasons30_Mb.html

لینک دانلود نسخه فایل صوتی

www.4shared.com/audio/RZsdz-8H/For_all_Seasons_Audio.html

 

۱۳۹۰ اسفند ۵, جمعه

نامهٔ بیست و چهارم محمد نوری زاد به رهبر(نخبگان خاموش، پخمگان مدهوش) : مجلس خبرگان اگر شأن بایستهٔ خویش را به کار می‌بست، شما خیلی زود کنار گذارده می‌شدید. با یک قلم،‌‌ همان قتل های زنجیره‌ای. چرا که دستگاه مخوف اطلاعاتیِ قاتل و شکنجه گرِ ما، به هیچ دستگاه جز شخص جناب شما پاسخگو نبوده و نیست. و سال‌ها این فاجعه‌ها در بطن این دستگاه مخوف دست به دست می‌شده است. امروز نیز کار به‌‌ همان منوال است. امروز نیز فرزندان پاک ما اسیر این دستگاه بی‌حساب و کتاب‌اند و قانون خاک آلود ما شهامت پرسیدن یک «چرا» از او را ندارد.

به نام خدایی که آغوش آفرید
نخبگان خاموش، پخمگان مدهوش
سلام به رهبرگرامی حضرت آیت الله خامنه‌ای
من صمیمانه و صادقانه اعتراف می‌کنم که شما از توانمندی‌های بسیاری برخوردارید که این توانمندی تنها و تنها مختص خود جناب شماست. مثلاً آقای رجب طیب اردوغان که در جهش همه جانبهٔ کشورش ترکیه به توفیق‌های بزرگ ملی و جهانی دست یافته، بهره‌ای از این توانمندی ندارد. یا اوباما و صد پشتِ اروپایی‌اش حتی. «چرا» یش را خواهم گفت. اما چه خوب اگرکه سخن مرا همچنان سخن یک دوست بدانید و ازاحالهٔ پایان کارمن به حضرت طائب – رییس ادارهٔ اطلاعات سپاه، یا همکاران اطلاعاتی‌اش – پرهیزفرمایید.
آقای طائب گفته بود بعدِ انتخابات برای ما خواب‌هایی دیده است. اما صبوری‌اش به سررسید و نرسیده به انتخابات– همین هفتهٔ گذشته – جوانک دیپلمه‌ای را که در کارهای ابتدایی سایت به من کمک می‌کرد، بازداشت کرد و به جای نامعلومی برد. تا شاید با تکاندن او، چیزکی عایدش بشود. به حضرت ایشان بفرمایید: هرچه باشد من رهبرم و دیگران؛ مردم. و یکی از اولین شرط‌های رهبری صبوری است. و اینکه رهبر باید سخن تند مشفقان و منتقدان خویش را نوش جان کند و روی ترش نکند و دست به انتقام نبرد.
یک: ما و شما نخبگان را فرا خواندیم. نخبگانی با عمرهای کهن. با نعلین‌ها و عبا‌ها و عمامه‌هایی که به گمان خود از پیامبر بر پای و بر تن و بر سر داشتند. و بحث‌ها و درس‌های فراوان پشت سر. که بیایند و مجلس آرایی کنند. و طبق قانون، به کار رهبری نظارت کنند. و یا اگر رهبر به کسالتی و مرگی ناگهانی در افتاد، دیگری را بجویند و بر سریر رهبری بنشانند. و این البته عین قانون بود و هست. قانونی که گویا برای خاک خوردن نوشته شده بود و برای خود جایی درسخنان همارهٔ ما و شما می‌جست.
دو: هزینه‌های فراوانی برای انتخاب نخبگان صورت پذیرفت. هم به لحاظ مالی و هم هزینه‌هایی که از گوشت تن ما و تن خدا واسلام و پیامبرکند و بجایش زخم تازه نهاد. این زخم هنوز هست. البته تا شما هستید. مگرکه در این چند نفس بجای مانده به ترمیم و مداوای این زخم مهلک همت کنید. آیا صدای سخن مرا و التماس مرا می‌شنوید؟
سه: توانمندی منحصربفرد شما از همینجا رخ نمود. طوری که نخبگان ازه‌مان ابتدا برای این گزینش می‌شدند تا به تأیید مکررشما اجتماع کنند. گویا سرلوحهٔ کارشان ازروزنخست همین بود. که تنها و تنها به بقای شما بیندیشند. و به خطاهای شما وآسیب‌هایی که از کانون رهبری شما به جان جامعه سرازیرمی شد کاری نداشته باشند. شما برای نخبگان دایره‌ای ترسیم کردید که جز بر آن قرار نگیرند. نخبه‌ای اگر از دایرهٔ حتمی‌اش گریز می‌کرد، ناسزاهای کمین کرده بکار می افتاد، همو که تا دیروز آیت الله مجاهد و نستوه و اهل مراقبه و مراتبِ بلندِ معنوی تبلیغ می‌شد، یک شبه منافق و مزدور و سر سپرده می‌شد، شیشه‌های خانه‌اش می‌شکست، و دیلم‌های مهیا به زیر مسجد ودفترش می‌رفت. اوباشان مذهبی را ما برای همین روز‌ها و برای همین آدم‌ها تربیت کرده بودیم.
چهار: قانون به انتخاب و حق نخبگان تأکید ورزیده بود. باید جای خالی بند بند آن پرمی شد. و شما با گزینش مکرر نخبگان خاموش، که هر از گاهی از هر کجا فرا بیایند و قیل و قال محتضرانه‌ای سر بدهند و همچنان از شما سپاس بگویند و بنای موجودیت خویش را در همین تأیید و تکریم تمام نشدنی شما بدانند، اجرای قانون را به ما و به جهانیان نشان دادید. که بله، می‌ببینید که ما انتخابات داریم و مردم نخبگان مورد اعتماد خویش را برمی گزینند تا مجلس خبرگان طبق قانون به وظایف محوله‌اش عمل کند! چه وظایفی؟ معلوم است. اینکه پرسیدن ندارد. پیش از داوطلب شدن این وظایف مو به مو به همهٔ نخبگان تفهیم شده است.
پنج: من بنای توهین به نخبگان این سالهای سپری شده ندارم. بل که می‌گویم بجای نخبگانی که در این سال‌ها به مجلس خبرگان راه یافته‌اند و صباحی بعد جای به دیگران سپرده‌اند، با اعتنا به عمر‌ها و تخصص‌ها وکتاب‌هایی که شیرازه‌اش ازهم دریده‌اند، اگر قصابان و جوشکاران و گله داران بر صندلی‌های مجلس خبرگان می‌نشستند، نتیجه آیا همین نمی‌شد که شده است؟ تأیید مکرر یک رهبر که نیاز به خبرگی ندارد. و به این همه هیاهوی علم و معرفت و تخصص دینی و شیعی.
شش: نخبگان هر از چندی از کنار آشفتگی‌های شهر‌ها و استان‌های خود و تماشای تأثیرخطاهای جناب شما می‌آمدند ومی نشستند و مثل یک موجود رام و یک ابزار بی ارادهٔ کوکی زبان به تقدیر و سپاس شما می‌گشودند و جای خالی‌‌ همان بندهای فلک زده قانونی را پرمی کردند و به صندلی نخبگی شهرخویش باز می رفتند. ‌ای دریغ و درد که این ستایش مکرری که نخبگان شما در این سال‌ها به اسم نخبگی برآورده‌اند، از باربران محترم صنف مسگران نیز بر می آمده است. ما و شما در این ملک نخبگی را فرو کشتیم آقا. و تعریف تازه‌ای از نخبگی آراستیم.
هفت: اخیراً خبری از جناب شما منتشر شد که فرموده بودید به خبرگان اجازهٔ ورود به جزییات کارهای خویش نمی‌دهید. و راهنمایی فرموده بودید که خبرگان باید به کلیات وظایف رهبری بپردازند. من کاری به درستی یا نادرستی این خبر ندارم. بل می‌گویم نخبگانِ این سال‌ها – بنا به‌‌ همان تفهیم روز نخست – دره‌مان کلیات هم مجاز به دخالت نبوده‌اند.
هشت: بله، من نیز چون شما قبول دارم که نباید به جزییات کار رهبری ورود کرد. مثل دزدیدن وسایل کار نوری زاد که بیش از دو سال ونیم از زمان دزدیدنشان توسط مأموران وزارت اطلاعات و سپاه می‌گذرد و هیچ دستگاهی نیز پاسخگوی مراجعات مکرر او نیست. من خود می‌پذیرم که شأن رهبری نه در اندازه‌ای است که به یک چنین قضایای پیش پا افتاده دخول کند.
نه: اما مثلاً قتلهای زنجیره‌ای آیا یک کار جزیی است یا کلی؟ که رهبری یک پوزش مختصر از مردم نخواست. که ‌ای مردم، من رهبر بودم و در زمان رهبری من یک چنین فاجعه‌هایی رخ داد. بیایید و مرا ببخشایید. یا برآوردن پدیدهٔ لرزانی چون احمدی‌نژاد؟ و اصرار بر بقای او با وجود دزدی‌های فراوان او و همراهانش؟ یا رعبی که بر چهارستون مجلس شورا و یا رعبی که بر همین مجلس خبرگان نشسته؟ این آیا یک امرجزیی است یا کلی؟ یا برآوردن دستگاه فشل قضایی که به یک تلفن بیت شریف، بشود جوان ماجراجو و فاجعه آفرینی چون مرتضوی را بر مسند دادستانی نشاند و با‌‌ همان تلفن، مسیر قانون را در دستگاه قانونگذار برگرداند؟
رهبرگرامی،
ده: فشردن خبرگان در یک تُنگِ تَنگ، و تخلیهٔ ارادهٔ آنان، تنها و تن‌ها در تخصص ما و شما بوده است. و بدیهی است که اگر نیک به این «آکواریم» منحصربفرد بنگریم، جز زخم بر تن قانون و خدا و پیغمبر و قرآن و البته: مردم، نمی‌بینیم. شما با تخلیهٔ اراده از نمایندگان مجلس خبرگان، ارثیهٔ ناجوری برای مردم و برای رهبری بعد از خویش بجای می‌نهید. مگر که به سخن خدا گوش دل بسپارید و بجای سخن نمامان و سخن چینان و هیولایان، سخن خوبان خدا را شنود کنید.
یازده: مجلس خبرگان اگر شأن بایستهٔ خویش را به کار می‌بست، شما خیلی زود کنار گذارده می‌شدید. با یک قلم،‌‌ همان قتل های زنجیره‌ای. چرا که دستگاه مخوف اطلاعاتیِ قاتل و شکنجه گرِ ما، به هیچ دستگاه جز شخص جناب شما پاسخگو نبوده و نیست. و سال‌ها این فاجعه‌ها در بطن این دستگاه مخوف دست به دست می‌شده است. امروز نیز کار به‌‌ همان منوال است. امروز نیز فرزندان پاک ما اسیر این دستگاه بی‌حساب و کتاب‌اند و قانون خاک آلود ما شهامت پرسیدن یک «چرا» از او را ندارد.
دوازده: نمایندگان مجلس خبرگان می‌توانستند به حساب های پولی پنهان شما و هدردادن سرمایه‌های همه جانبهٔ آحاد مردم در افغانستان وعراق و سوریه و لبنان و فلسطین اعتراض کنند که نکردند. ما خود مگر کم نیاز داشتیم که باید از جیبمان بدر برده می‌شد و به جیب دیگران ریخته می‌آمد؟ آن هم بدون رضایت ما! خبرگان می‌توانستند به دخالت‌های پرخسارت جزیی و کلی شما در کار‌ها اعتراض کنند که نکردند. می‌توانستند به حمایت شما از پدیدهٔ شرم آوری چون احمدی‌نژاد اعتراض کنند که نکردند. می‌توانستند به فاجعه‌های دوسال پیش و زندانی کردن‌های بی‌دلیلی که به دستور مستقیم جناب شما صورت پذیرفته و می پذیرد اعتراض کنند که نکردند. اگر بنا بر دیدن این همه فاجعه است و بنا بر اعتراض نکردن، خوب مادربزرگ‌های روستایی ما نیز می توانستند برصندلی‌های مجلس خبرگان بنشینند و از آوازهٔ خبرگی به‌‌ همان تأیید مکررش بسنده کنند.
سیزده: نمایندگان مجلس خبرگان اگر نمایندگان واقعی ما بودند، می‌توانستند به از ریخت افتادن شأن جهانی کشورمان ایران در حوزه‌های وسیع اقتصادی و سیاسی و نظامی و نقش شما در این به خاک افتادگی دخالت کنند. می‌توانستند به ریخت و قیافه‌ای که شما از سپاه پرداخته‌اید اعتراض کنند. دزدان فربه را مگر جز درسپاه می‌توان یافت؟ کجایند نمایندگان و خبرگان واقعی؟ این کهنسالان خموش، فردا پاسخ خدا و این مردم را چه خواهند داد؟ نماینده شدند که سکوت کنند؟ و جز سپاس نگویند؟ پخمگان و هالوهای مدهوش مگر از این استعداد بی‌بهره‌اند؟ ما را که فریاد رسی نیست. پس چرا فریاد نزنیم‌ ای خدا و‌ ای علی مرتضا شما شاهد باشید که ما بعنوان شهروندان این نظامی که مدعی مسلمانی است، از رهبر و خبرگانی که باید بر کارهای رهبری نظارت کنند و نمی‌کنند شکایت داریم. دستگاه های مخوف اطلاعاتی و امنیتی و قضایی راه بر ما بسته‌اند و ریسمان اوباشان مذهبی را برای آسیب ما و ساکت کردنِ ما واگشوده‌اند.
چهارده: من این نوشته را در چهارده بند به پایان می‌رسانم. به نیت چهارده معصومی که شما بدان‌ها سخت مشتاق و پای بندید. تنها یک پرسش و: تمام. آیا اگر همین کارهای شما را شاه پهلوی می‌کرد، او را تأیید می‌کردید؟ یا نه، بر او بر می آشفتید و گریبان چاک می‌زدید و دنیا را خبرمی کردید؟ نمی‌دانم این روز‌ها آیا دلتنگ آغوش خدا شده‌اید یا نه؟ می‌خواهید نشانی‌اش را بدهم؟ آغوش مردم!
بدرود تا پنجشنبهٔ آینده پنجم اسفند ماه سال نود
با احترام و ادب محمد نوری زاد

۱۳۹۰ اسفند ۴, پنجشنبه

درگیری فیزیکی زندانیان عادی با بازداشت شدگان ۲۵بهمن

بنا به گزارش منابع حقوق بشری، روز سه شنبه مابین زندانیان عادی محبوس در قرنطینه اندرزگاه هفت با بازداشت شدگان ۲۵ بهمن ماه درگیری فیزیکی رخ داد.

به گزارش ارگان خبری فعالان حقوق بشر در ایران، در پی درگیری لفظی بین زندانیان عادی محبوس در قرنطینه اندرزگاه ۷ زندان اوین با بازداشتی ها مرتبط با ۲۵ بهمن ۹۰ که منجرب تنبیه یکی از بازداشت شدگان و انتقال وی به سلول انفرادی شده است روز گذشته نیز این زندانیان با بازداشت شدگان درگیری فیزیکی داشته اند.

بر اساس این گزارش زندانیانی که با جرائم اجتماعی در این اتاق نگهداری می شوند با توهین های مکرر و تهدید و تحقیر بازداشت شدگان جنگ روانی را بر علیه این زندانیان براه انداخته اند.

این زندانیان هم چنین به بازداشت شدگان اجازه استفاده از تلفن قرنطینه را نمی دهند، درگیری لفظی چند روز گذشته این افراد موجب اعلام اعتصاب غذای ۹ تن شده است و پس از درگیری فیزیکی روز گذشته طوفان هاتفی یکی از بازداشت شدگان جهت بازجویی به دادسرای مستقر در اوین احضار شد و علی شکرچی کماکان در بازداشت بسر می برد.

خانواده بازداشت شدگان اعتراضات ۲۵ بهمن بسیار نگران فرزندان خویش هستند و پاسخ روشنی از سوی قوه قضاییه دریافت نکرده اند.

گفتنی است، غلام حسین قاسمی، فرشاد اژیده، حمید عابدینی، محمد علی عبدلی، محسن مرادی، غلامحسین اذری نجف ابادی، حامد اصلانی، علی شکر چی، علی ازاد، طوفان هاتفی، مسعود کرمی از جمله بازداشت شدگان ۲۵ بهمن هستند که دو تن از ایشان به نامهای پژمان ظفرمند و فرشاد اژید با تودیع وثیقه از زندان آزاد شدند.

۱۳۹۰ اسفند ۳, چهارشنبه

میرحسین موسوی با تاکید چند باره در آخرین گفت و گوی تلفنی با فرزندان از حصر: چیزی تغییر نکرده است، بر مواضع خود ایستاده ام

مهندس موسوی با صدایی محکم و قاطع چندین بار تاکید کرده است که «هیچ چیز عوض نشده است و خطاب فرزندان خود گفته است: دخترانم شما بدانید که من بر سر مواضع پیشین خود همچنان ایستاده ام. در ادامه ایشان گفته اند «ممکن است به دلایلی همین تنها امکان حداقلی چند ماه یکبار برای کسب خبر از وضعیت ما با شما را هم قطع کنند.» هنوز از دلایل احتمالی این تاکید اطلاع دقیقی در دست نیست. ...

میرحسین موسوی درگفت و گوی تلفنی اخیر خود بر مواضع پیشین خود تاکید کرده است.
در ادامه بازداشت غیر قانونی آقای میرحسین موسوی و خانم زهرا رهنورد که با قطع متناوب ارتباطات با خانواده در دوره هایی طولانی و نگرانی و انواع فشارها در سال گذشته همراه بوده‌است، این دو همراه سبز پس از چندین ماه بی‌خبری مطلق در آستانه سالگرد حبس خانگی با فرزندان خود گفتگوی تلفنی داشتند.
بنا به گزارش رسیده به کلمه آنچه در این گفت و گوی تلفنی حائز اهمیت بود آنکه در همان ابتدای مکالمه و پیش از احوالپرسی مرسوم که به‌طور طبیعی پس از چندین ماه بی‌خبری باید انجام می‌شد، مهندس موسوی با صدایی محکم و قاطع چندین بار تاکید کرده است که: «هیچ چیز عوض نشده و خطاب به فرزندان خود گفته است: دخترانم شما بدانید که من بر سر مواضع پیشین خود همچنان ایستاده ام. در ادامه ایشان گفته اند «ممکن است به دلایلی همین تنها امکان حداقلی چند ماه یکبار برای کسب خبر از وضعیت ما با شما را هم قطع کنند.» هنوز از دلایل احتمالی این تاکید، اطلاع دقیقی در دست نیست.
خانم رهنورد نیز که برخلاف ادعاهای کذب رسانه های امنیتی روحیه ای قوی داشت به فرزندان خبر داده است که: «به دلایلی که خودتان خواهید فهمید، ما مدتها امکان صحبت با یکدیگر نداشته‌ایم.
درپایان مکالمه تلفنی، این پدر و مادر دربند، فرزندان خود را به بردباری و استقامت بیشتر و توکل به خدا در شدائد و شکر بر پیمودن راه حق فرا خواندند.
بنا براین گزارش پس از این گفتگوی تلفنی مجددا فشارها بر دختران مهندس به شدت افزایش یافت. به نظر می رسد ممانعت غیر قانونی و غیرکتبی ماموران امنیتی از تدریس دختر موسوی در دانشگاه الزهرا، تهدید به بازداشت و انتقال به زندان و یا مکان نامعلوم و سایرتهدیدها و ایجاد مانع ها و مشکلات دیگر برای دختران اقوام پس از این تماس و گفت و گو بوده است. همچینین ایشان در پاسخ به سوال دختران در مورد شایعاتی مبنی بر خروج آنان از شهر و به طور مثال حضور آزادانه در شمال کشور که با مقاصد نگران کننده ای از سوی مراکز امنیتی پخش شده است به شدت آن را تکذیب و بر تدام زندانی بودن خود تاکید کردند.
از جمله موارد دیگر آزار و اذیت ماموران امنیتی این بوده است که آنان با گفتن این که حکم بازداشت دارند و به اندازه کافی علیه آنان سند جمع کرده‌اند، داماد و دختران را مورد تفتیش و بازجویی قرار دادند. در این بازجویی ها ضمن تکرار اتهامات بی پایه قبلی به مهندس موسوی و همسرشان گفته شد که این فشارهای جدید شغلی ، امنیتی و خانوادگی همگی به خاطر اصرار و پایداری مهندس میرحسین موسوی بر مواضع پیشین است که او علی‌رغم میل ماموران در همین آخرین تلفن به دخترانش انتقال داده است.
اگرچه دختران و سایر اعضای خانواده این دو یار دربند جنبش سبز همچون اقوام سایر زندانیان سیاسی دیگر شدیدا تحت انواع فشارها بوده‌اند، همواره بر ایستادگی در کنار دو عزیز زندانی خود و باور و افتخار به این راه تاکید کرده‌اند.

۱۳۹۰ اسفند ۲, سه‌شنبه

ده نفر از بازداشت شدگان تجمع اعتراضی روز ۲۵ بهمن در زندان اوین در اعتراض به وضعیت خود دست به اعتصاب غذا زده‌اند

غلام حسین قاسمی، حمید عابدینی، علی آزاد، طوفان هاتفی، مسعود کرمی، حامد اصلانی، محسن مرادی، محمد علی عبدلی، غلامحسین آذری نجف ابادی، علی شکرچی ۱۰ تن از کسانی هستند که در روز ۲۵ بهمن بازداشت شده و تاکنون در زندان اوین به سر می‌برند.

به گزارش «خانه حقوق بشر ایران» این ۱۰ نفر که در اندرزگاه هفت زندان اوین در میان زندانیان شرور نگهداری می‌شوند، در اعتراض به وضعیت خود و نگهداری‌شان در میان این زندانیان دست به اعتصاب غذا زده‌اند.

علی شکرچی به خاطر رفتار این زندانیان شرور و عدم اجازه‌ی آن‌ها برای برقراری تماس تلفنی از سه روز قبل دست به اعتصاب غذا زده است. در پی این اعتصاب غذا وی به سلول‌های انفرادی منتقل شده است.

۹ بازداشتی دیگر نیز در پی این وضعیت همزمان با علی شکرچی دست به اعتصاب غذا زده‌اند.

مسعود کرمی شهروند نروژی ـ ایرانی است که بعد از ۲۰ سال برای اعتراض به حصر میرحسین موسوی و زهرا رهنورد و مهدی کروبی به ایران آمده است.

روز ۲۵ بهمن در پی فراخوان گروه‌های حامی جنبش سبز بسیاری از شهروندان به خیابان‌ها آمدند، اما با حضور گسترده نیروهای نظامی و امنیتی امکان برگزاری تجمع میسر نشد و در این بین بسیاری از شهروندان بازداشت شدند.

۱۳۹۰ بهمن ۳۰, یکشنبه

دکتر مهدی خزعلی ساعت دو نیمه شب از بیمارستان طالقانی ربوده شد

دکتر مهدی خزعلی ساعت دو نیمه شب توسط نیروهای امنیتی از بیمارستان طالقانی برده شد.
به گزارش رسیده به کلمه از بیمارستان طالقانی، نیرو های امنیتی در ساعت ۲ نیمه شب به بیمارستان طالقانی مراجعه کرده و دکتر مهدی خزعلی را با خود بردند.
این اقدام نیروهای امنیتی بدون اجازه و موافقت پزشکان بیمارستان صورت گرفته است. پرسنل بیمارستان که از این عمل شوکه شده بودند، در مقابل نیروهای امنیتی قادر به هیچ واکنشی نبودند و نظاره گر بودند.
یکی از منابع بیمارستانی که شاهد این ماجرا بوده است به کلمه گفت: با توجه به شرایط جسمی این زندانی سیاسی پس از ۴۳ روز اعتصاب غذا، جان دکتر خزعلی در خطر است و او به مراقبت های پزشکی نیاز دارد.
ماموران توضیحی برای این انتقال شبانه نداده اند.
مهدی خزعلی در حالی که بشدت کاهش وزن داشته و دچار ضعف مفرط شده است، حاضر به شکستن اعتصاب خود نیست. پرسنل بیمارستان از روحیه بالای این رزمنده خیبر خبر داده بودند.
مهدی خزعلی روز جمعه بدنبال حمله قلبی از زندان اوین به بیمارستان طالقانی منتقل شده بود.

۱۳۹۰ بهمن ۲۹, شنبه

حمله قلبی در چهل و یکمین روز اعتصاب غذا؛ انتقال مهدی خزعلی به بیمارستان؛ مهدی خزعلی اعتصاب غذای خود را نشکست

مهدی خزعلی ساعاتی پیش و در پی حمله ی قلبی به بیمارستان طالقانی منتقل شد.
به گزارش خبرنگار کلمه، مهدی خزعلی که بیش از ۴۰ روز است در اعتصاب غذا به سر می برد ساعت ۹ شب به دلیل بروز مشکل قلبی به بهداری اوین منتقل شد که پس از گرفتن نوار قلب پزشکان متوجه اوضاع وی وخیم شده و به سرعت مهدی خزعلی را به بخش سی سی یو بیمارستان طالقانی اعزام کردند.
بر اساس این گزارش، مهدی خزعلی همچنان اعلام کرده است که اعتصاب غذای خود را نخواهند شکست و تا احقاق حق خواهد ایستاد.
پیش از این پسر مهدی خرعلی با ابراز نگرانی از طولانی شدن اعتصاب غذای پدرش و بی خبری از او به کلمه گفته بود: می دانیم که از اعتصاب غذا کوتاه نمی آیند، ما هم هیچ کاری از دستمان بر نمی آید و فقط در این راه می توانیم دعا کنیم چون مثل دفعه های قبل گفته اند که آنجا غذا نخواهند خورد.
مهدی خزعلی رزمنده دوران دفاع مقدس و نویسنده منتقد در اثر اعتصاب غذا، بسیار ضعیف شده و بر خلاف درخواست هم بندیان و دوستان و خانواده و فعالان سیاسی حاضر به پایان دادن به اعتصاب غذای خود نیست.
وی بلافاصله پس از بازداشت در اعتراض به روند غیرقانونی بازداشت و نگهداری دست به اعتصاب زد تاکنون چندین بار بر اثر اعتصاب و نوسان شدید فشار، تغییر رنگ صورت و بی حالی مفرط به بهداری اوین منتقل شده اما همچنان می گوید که خود را برای شهادت آماده کرده است و اعتصاب خود را نخواهد شکست.
مهدی خزعلی به چهارده سال حبس در شهرستان برازجان و بعد از اتمام دوره محکومیت، به ده سال اقامت اجباری در این شهرستان و نود ضربه شلاق محکوم شده است.
مهدی خزعلی در نامه‌ای از درون زندان که ساعاتی پیش منتشر شد، خطاب به همسرش نوشته بود: سخت است مشاهده سوگواری همسر و فرزندان در مرگ تدریجی و ارادی خویش، اینک که این سطور را برایت می‌نگارم درخلوت زاغه خویش فرو رفته و بر مصائب شما سخت گریسته‌ام دیگر جای خشکی بر بالشت باقی نمانده است و دستمال اشک کفاف این چشمه چشمه جاری نمی‌کند.
مهدی خزعلی همچنین در ۳۷ امین روز اعتصاب خود در نامه ای به احمد منتظری با شرح آنچه این روزها از رفتار بازجویان و قاضی های دادگاه ها در بند ۳۵۰ اوین دیده است، با بیان اینکه حال می‌فهمم که والد معظم شما از چه فریاد می‌زد، خدایش رحمت کند و ریشه این ظلم را بکند، آورده بود: این‌ها نمونه‌هایی از درد‌های ماست و بسیاری دردهای ناگفتنی دیگر دارم که در این مختصر نگنجد! حال جا دارد که در این همه درد بمیرم؟ آیا هنوز خلخال از پای پیرزن یهودی در نیاورده‌اند؟
این زندانی سیاسی پیشتر در پیامی خطاب به همسر شهید باکری، همسر شهید همت و محمد نوریزاد گفته بود: بگذارید قبل از اینکه در سوگ ارزش ها دق کنم برای احیای ارزش های ناب انقلاب اسلامی جان خویش فدا کرده و جایی برای خویش در خیل شهیدان باز کنم.

بدون دیدگاه

بیست و سومین نامه ی نوری زاد به خامنه اي: خدایا مرا به دست طائب ها و اطلاعاتی ها وفربگانی که به لباس سپاه فرو شده اند تکه تکه کن اما سرزمینم را ازدست روحانیان بی لیاقت رهایی بب

به نام خدایی که صلح آفرید
آنها به ما حمله خواهند کرد!
سلام به رهبرگرامی حضرت آیت الله خامنه ای
یک: کاش متن صوتی نامه ی بیست و دوم مرا می شنودید. من برای این که صدای خود را به شما برسانم، برظرائفِ کلامی و موسیقایی آن متمرکزشدم. تلاش کردم تا “سیدعلی بشنو” کاری متفاوت از آب درآید و حوصله ی شما بهنگام شنودن آن سرنرود. من این متن را دوماه پیش برای جناب شما خوانده بودم. نامه نبود. دکلمه، یا بهتربگویم: گلبارانی از گلایه های گنج گونه بود. آمیزه ای از کلام و موسیقی. به دلیل قفل شدن اینترنت درهفته ی گذشته، این متنِ صوتی به صورت خودکاراز آرشیو داشته های من برآمد ومنتشرشد و دوستان من درچند نقطه ازجهان متن پیاده شده ومکتوب آن را نیز بدان افزودند و اسمش شد: نامه ی بیست و دوم. اگر نشنیده اید تقاضا می کنم حتماً بشنوید. از ابتدا تا پایان آن را. سخنان آهنگین خوبی درآن تقدیم جناب شما شده است.
دو: چه خوب که چهره ی شما این روزها بشاش است. حضورمیلیونی مردم در بیست و دوم بهمن، خیال خیلی ها را راحت کرد. هم خیال ما و شما را، وهم “دشمنان” ما را که دست ازسرما برنمی دارند وهمیشه ی خدا درکمین ما هستند. والبته این کم توفیقی نبوده ونیست. اولین بارقه ی تماشای این همه جمعیت درتهران و شهرستانها ، بارشِ “خیال راحت” است. آری، “خیال ما” راحت شد. خیال راحت هم اولین برکتش، بهت ولبخند است. بهت برای دیگران، ولبخند برای خودما. وشما بعد از مدتها لبخند زدید.
سه: مراچند پرسش است. پاسخ با جناب شما. این که آیا “آنها” به ما حمله خواهند آورد؟ وبساط ما را برخواهند چید؟ آیا این همان پازل یا تله ای نیست که سالها ما  درآن جابجا شده ایم؟ تا درست به همین جایی برسیم که اکنون رسیده ایم؟ دنیا باردیگرآیا به تماشای شکستنِ مردمی خواهد نشست که تن به شعارسپرد ودربستری ازشعاربرای خود برج هایی ازشعاربالابرد؟ وآنقدرمرگ براین ومرگ برآن گفت تا عاقبت همان مردگانِ هزارباره سرازگورِ زیرکی بدرآوردند و دست به گلویش بردند؟
چهار: آنها ما را آیا خواهند شکست وبرچاههای نفت ما خیمه خواهند بست؟ جوری که نه ازموشک های شهاب ما کاری برآید ونه ازسرداران ما؟ درآن روزآیا ما برای قرنها تحقیر نخواهیم شد؟ وبار دیگر سرزمینمان ایران به شفیره ای از حقارت تاریخی فرونخواهد شد تا مگر در سده ای و هزاره ای دیگر جماعتی دیگربرای غارت مجدد فرزندان ونسل های بعدی ما خیزبردارند؟
پنج: دراین سی و سه سال پس ازانقلاب آیا ما به دستِ نفت خواران و مجامع بین المللی و کشورهای ماجراجو بقدرکافی بهانه نداده ایم تا برای بلعیدن ما آستین بالا بزنند و دریک زنگ تفریحِ مختصر پنجه درپنجه ی ما بیاندازند و خیلی زود همه ی حیثیت ما را به تاریخ بسپرند وازبساط خود “کرزایِ” دیگری برآورند وبرما بگمارند و با غش غش خنده هایشان به سمت تخلیه ی هویت ما دورخیزکنند؟
شش: تا برای پاسخ گفتن به پرسش های من مهیا می شوید، من با اجازه ی شما پنجره های بیتِ شریف را می گشایم تا هوای تازه ای درآن جریان یابد. دوستانه می گویم: چرخش هوا درمحیطی بسته، ما و شما را با واقعیت های جامعه ای که ناگزیراراده اش را به ما سپرده، بیگانه کرده است. چگونه؟ خواهم گفت:
هفت: ای بدا که این روزها جمعی از مردمان ما موافق دخالت نظامی اجانب شده اند. که با فشردن یک دکمه، موشک های قاره پیمای خود را از دوردست ها برسرمواضع اقتصادی و نظامی ما فرو بکوبند و تکلیف ما و شما را یکسره کنند. چرا؟ چون به این رسیده اند: حالا که جماعتی ازسران این نظام، هست و نیست ما را نشانه رفته اند و ازما می خورند ومی برند وتباه می کنند، بگذار یک چند وقتی هم آمریکاییها برسراین سفره بنشینند! وباز می گویند: وقتی ما اسیرحاکمان خویشیم، چه بهترکه اسارت آمریکاییها را هم تجربه کنیم. با این تفاوت که بسیاری ازحاکمان ما، به هیچ اصول انسانی و قانونی و حقوق بشری واسلامی پای بند نیستند اما آمریکاییها – به صورت ظاهر هم که شده – نشان داده اند که به افکارعمومی و موازین حقوق بشری و اینجورقضایا معتقد و معترفند و ازهمین منافذ می شود به دلشان نفوذ کرد و حداقل هایی را از آنان التماس نمود.
هشت: نمی دانم آیا شنیده اید یا نه، این روزها یک طنز رنج آوری از زبان شاهِ پهلوی درمیان مردم رواج پیدا کرده که: ای همه ی ایرانیان، اگردلتان برای تحریم و سرشکستگی و زد و بند وبیکاری واعتیاد ومصرف و دزدی و دروغ و چاپلوسی وسانسورو ریاکاری و چین و روسیه و موشک وماهواره و انرژی نیم بند هسته ای و دولتمردان بی لیاقت و ساواک اسلامی وحجاب اجباری و اینجورچیزها تنگ شده بود، خوب ما خودمان استاد همین قضایا بودیم. این ها را به خودمان اگرمی گفتید فی الفور ترتیبش را می دادیم! وادامه می دهد:
نه: اگر دل یکی ازآیت الله های شما برای داشتن دانشگاه ودرکنارش برای برج ها و مجتمع های تجاری تنگ شده بود، واگر آیت الله دیگری  دلش هوای لاستیک دنا را داشت، یا آیت الله دیگری به واردات شکرعلاقه مند بود، یا آیت الله دیگری – همچنان که به اقامه نمازوحدت آفرین و دشمن شکن جمعه مشغول است – دلش را سنگ های سرخ معادنِ بیدخت استان فارس برده بود، یا دیگری مشتاقِ سرفرو بردن به داخل جوراب استارلایت بود، یا آن یکی به لبنیات و فراورده های جانبی آن می اندیشید، راه درستش این بود که اینها را با خود من درمیان می گذاشتند تا بلافاصله تقدیمشان کنم. وادامه می دهد:
ده: یا اگرحواریون آیت الله ها به هاله ی نورو داستانهای ابلهانه ای ازامام زمان و شرکت بیمه و کشتی های دروغین و اسکله های بی نشان و سهام مخابرات و حتی مثل خواهرخودمان اشرف، نبض شان برای قاچاق مواد مخدر می تپید و همزمان به هزار موضع اقتصادی و سیاسی و امنیتی و اطلاعاتی و برداشتن اموال مردم نظرداشتند، یا اگرشما ای مردم، مجلسِ صد درصد مرعوب ومطیع و رام و خبرگان پژمرده – مثل مجالس خود من – می خواستید، من مگر مرده بودم، به خودم می گفتید همه را برای شما و آیت الله های شما ردیف می کردم و جوری بساط سوروساتشان را پهن می کردم تا هرچه نفس دارند، هم خودشان هم نسلهای حاضرو غایبشان از آن سیربخورند. وباز ادامه می دهد:
یازده: اینها را اگربه خود من می گفتید دیگرنیازی به پیش کشیدن تاریخ هزارو چهارصد ساله و خدا و پیغمبروعلی و اولاد علی وکربلا و پسرفاطمه وهزارهزار شهید و این همه آسیب و خرابی وعقب ماندگی  و این همه حقارت جهانی نبود. ما که داشتیم می خوردیم، یواشکی یک سفره هم برای این جنابان پهن می کردیم تمام می شد می رفت پی کارش.
دوازده: حضرتعالی در نمازجمعه ی اخیرتان فرمودید: چرا می گویند کشوردربحران است؟ چه بحرانی؟ کشوری آرام، با نشاط، …. بله، بظاهرهمین گونه است که شما می فرمایید. اما شرمگنانه می گویم: کشورما نه آرام است و نه با نشاط. ما، هم در متن یک بحران بزرگ دست به دست می شویم و هم خُلق مردمانمان تنگ است. هم به قدرکافی برای مجامع جهانی بهانه آراسته ایم تا به دست ماجراجویان و قَدَرقدرتان تکلیفمان روشن گردد، هم از بس دزدی و بی قانونی دیده ایم و رجز و شعارتحویلمان داده اند، به مردمانی بی تفاوت وسردرگم وبلاتکلیف بدل شده ایم تا مگردستی ازآسمان خدا برآید و زنجیرغلامان بشکند. این بلبشو البته بهترین وناب ترین اوضاع برای ابن الوقت های ریزو درشت است تا با گلوگاههایی که دراختیار دارند دارایی های مردم را یک لقمه کنند و همان یک لقمه را به گلوی خود و خویشان خود فرو ببرند.
سیزده: راستی تا یادم نرفته اجازه بفرمایید ازطریق همین نامه پیغام خودرا به جناب حجة الاسلام طائب – رییس اداره ی اطلاعات سپاه – برسانم. وبه وی بگویم که پیغامش به من رسید. آنجا که درپاسخ به پرسش بنده خدایی گفته بود: “یک خوابهایی برایشان دیده ایم. بعدِ انتخابات”. منظورش از”برایشان” به جمع خانواده ی من برمی گردد. به وی می گویم: جناب حجة الاسلام والمسلمین، هروقت خواستی دست بکار شوی، حتماً یک نگاهی به پایان کارخویش، وبه دستهای خونینِ خود بینداز. ما را باکی نیست. ما مهیاییم.
چهارده: رهبرگرامی، بحران را چرا نگویم امثال آقای طائب وجماعتی از پاسداران فربه و اطلاعاتی های هیولاوش وروحانیانی که دستشان به خون و پول مردم آلوده است، برای کشورفراهم آورده اند. اینان نه که نخواهند – بل نمی توانند – روزی را تجسم کنند که ورق برگشته وآنان دربرابر مردم ایستاده اند و به یک یک خون ها و غارتهایشان اعتراف می کنند. همین تجسم ویرانگر، آنان را به فروبردن هرچه بیشترِ کشور به غرقابِ مخمصه های بین المللی تحریک می کند. که: اگر قرار است من نباشم، بگذاردنیا نباشد! 
پانزده: می دانید به دست ما و شما چه ضایعه هایی به عمق اعتقادات مردم فروخزیده است؟ یکی اش را بگویم و بگذرم: آنجا که ما تاریخِ همین سی و سه سال انقلاب را پیش چشم رسانه های عینی و مجازی  وارونه تحریف می کنیم، وبرّوبرّبه چشمان مردم خود می نگریم و به حلقشان دروغ می تپانیم، چه تضمینی است برای درستیِ هزارهزار حدیثِ قدسی و نبوی و معصومین هزار و چهارصد سال پیش، با توجه به نبود وسایل ارتباط جمعی؟
درحالی که ما سخنان نادرست خود را درهمین سی و سه سال اخیر، تاریخ می کنیم و به خورد بچه ها و مردم خویش می دهیم، چرا باید همین مردم، فلان سخنی را که ما وشما مصرانه به دوردست های تاریخ، به امام باقرو امام صادق منتسبش می کنیم، باورکنند؟
شانزده: درزندان که بودم،تأثیرسخن یکی اززندانیان تا مدتها با من بود. که ازقول یکی از معصومین(ع) می گفت: تا زمان قیام قائم ما، همه ی صنوف فرصت تشکیل حکومت پیدا می کنند تا فردا درپیشگاه خدا طلبکارانه با خدا محاجه نکنند که ای خدا اگر به ما فرصت حکومت می دادی، ما بشریت را به جایگاه معهودش فرا می بردیم. همو می گفت: درایران خودمان، بسیاری از صنوف فرصت پیدا کردند تا به حکومت برسند. مثل ماهیگیران( آل بویه) ومسگران(صفاریه) وصوفیان( صفویه) ونظامیان( نادرشاه و رضاشاه) وطایفه ها و قبیله های گوناگون. حتی مغولان و هیولایان. مانده بود روحانیان شیعه. که اگر به حکومت نمی رسیدند، مگر خدا حریف طلبکاری آنان می شد؟
روحانیان شیعه اگر به حکومت نمی رسیدند، درهمان محشرخدا یقه می دراندند که ای خدا، جلوی چشم ما همه را برکشیدی و برتخت مراد نشاندی و یک نگاهی به ما نکردی؟ مگر ما برمنابرخود از خوبی ها و شایستگی ها و بایستگی ها کم سخن می گفتیم؟ مگرما مرتب به ترسیم مدینه ی فاضله ی شیعی نمی پرداختیم؟ ما را اگر به حکومت می رساندی، ما همان خورشیدی را که ازمنابرمان سربرمی کشید، به نورافشانی عالم مأمورمی فرمودیم. وآنچنان دنیایی ازامن و امان و رفاه برمی آوردیم که گرگان با آهوبرگان به همزیستی و مجاورت قدم بردارند.
 این شد که خدا زبانم لال ازغوغای روحانیان هراس فرمود و یک چند صباحی رشته ی امورِتنها کشور شیعیِ جهان را به دست روحانیان سپرد. نتیجه ی این واگذاری این شد که برای نخستین بار، دست روحانیان به خون نشست و پاسداران انقلاب اسلامی اش – امروز – به بی رقیب ترین دزدان منطقه بدل شده اند. جوری که درکشتی ها و کانتینرهای قاچاقش ازجان آدمیزاد که بی ارزش ترین کالاست، تا شیرمرغ، تا هرچه که شما نام از آن ببرید یافت می شود. حتی مواد مخدر؟ چرا که نه! چه کاروکسبی بالاتراز قاچاق مواد مخدر؟ راستی یک زمانی حدیثی از قول پیامبربرای ما می فرمودید که: الکاسب حبیب الله، این آیا شامل حال کاروکسب پاسداران فربه ی ما نیز می شود؟ کجایید ای شهیدان خدایی؟  بلاجویان دشت کربلایی؟
هفده: بعد ازتماشای فراوانیِ راهپیمایان بیست و دوم بهمن، خوشبختانه چهره ی شما به تبسم نشست. خدای را سپاس. حضورآن همه مردم درآن راهپیمایی باشکوه، یک واقعیت بی تردید بود. واقعیتی که دهان بسیاری ازخام گویان را بست و تبسم توفیق را برجمال شما نشاند. ما برای آنکه به یک چنین نمایشی توفیق یابیم، همه ی درها را به روی رقیبان خود بستیم. اجتماعات آنان را برآشفتیم. درپس دادگاههای غیرقانونی و دورازچشم به زندانشان انداختیم. وهیچ فرصتی برای نمایش عده وعُده ی آنان باقی نگذاردیم. بدیهی است که نمایش یک تنه وبی رقیب ما  دربیست و دوم بهمن- مثل پرواز یک پرنده دربرابر پرندگان درقفس – تماشایی به نظرمی رسد. پیروزی ما آنجا به واقعیتِ محض می انجامید که ما زنجیرازپای رقیبان خود می گشودیم و به آنان فرصت می دادیم تا معترضانه اما درسکوت، باردیگر جمعیت خود را به ما وجهانیان نشان بدهند. سخن گفتن از اقتدارخویش ازیک سوی،  و رجزخوانی برای” دشمنِ” زبون و ذلیل از دیگرسوی، آنجا به تعارض می نشیند که ما برای خفیف کردن معترضان داخلی، دست به بستن” ایمیل”های رایج مردم می بریم. این یعنی بجای درافتادن با کرکسی که برسرما چرخ می خورد، به گنجشکان یک درخت سنگ بپرانیم و باتماشای فرارفوج گونه ی  آنان برای شجاعتِ خود کف بزنیم وهورا بکشیم.
هجده: شما یادم هست برای آنکه رقیبان داخلی خود را سرجایشان بنشانید، خط و نشان کشیدید که اگر بنا برمقابله باشد، ما راه امام حسن را که به صلح انجامید انتخاب نمی کنیم، بلکه به راه امام حسین درمی افتیم و تا آخرین قطره ی خون خود به مقاتله می پردازیم. چرامشفقانه به حضرت شما نگویم که این سخن واین نگاه، ازارتفاع مناسبی برخوردار نیست. وازتنگنای یک افقِ همسطح رنج می برد. شور بختانه اگر روند این خط ونشان جناب شما به جاهای باریک بکشد، فرزندان شما وارث یکی از تلخ ترین خاطره ها خواهند شد. وازمواجهه با نگاه پرسشگرمردم هراس خواهند داشت. می دایند کجا؟ آنجا که فرزندان تاریخی ما رو به آنان می گویند: یک بار، آری فقط یک بار، حکومت به دست روحانیان افتاد و رهبرروحانی این حکومت، تا توانست از مخاطبان داخلی و خارجی آن فروکاست و جامعه را به انشقاقی غلیظ درانداخت و دست پاسداران خود را برای هرکاری – آری برای هرکاری – واگشود.
نوزده: چه تلخ اگرکه بگویم آن ” دشمن” ی که هماره از آن سخن می گفتید، امروزه برای برچیدن بساط ما شال وکلاه می کند.هموبا عنایت به رجزهای پوک ما وهیاهوهای جاهلانه ی افرادی چون احمدی نژاد  همه ی عرصه های حقوقی وبین المللی را برای یک زنگ تفریح تماشایی آراسته است. برای او برچیدن ما کاردشواری نیست. تجربه اش را دارد. بدا به حال ما و شما در آن روز که هرچه نعره می کشیم: یا ایهاالمسلمون اتحدوا اتحدوا، کسی باورمان نمی کند. می دانید چرا؟ چون صداقت سخن ما رنگ باخته و کسی ما را درآن تنگنای بودن و نبودن باور نمی کند. جنگی اگر دربگیرد، بسیاری از مردمان ایران را باور براین است که این جنگ، ربطی به آنان و خواسته های آنان ندارد. جنگی است میان قدرت های زیرک جهان ازیک سوی، وروحانیان وپاسدارانی که درتنگنای رفتن و ماندن، به دست های خونین و اموال غارت شده ی خویش می نگرند، ازدیگرسوی. یکی دوماه پیش، یکی ازسرداران فدایی جناب شما گفته بود: ما با سیدعلی تا خود جهنم هم که شده پیش می رویم. شما خود حدیث مفصل بخوان ازاین مجمل! گویا شمایان دست بکار این حکومت شدید تا ما را به بهشت خدا رهنمون شوید!
بیست: ای گرامی، تنها راه بقای ما و شما، مراجعه به مردم است. مباد بخواهید این مراجعه به مردم را درانتخابات اسفندماه نشان ما بدهید؟ خود نیک ترازهمه ی ما می دانید: بسیاری ازداوطلبانی که صلاحیتشان برای حضوردراین انتخابات تأیید شده، ازرام ترین و حرف گوش کن ترین و البته از کاسبکار ترین های این سالهای پس ازانقلاب اند. که همگانشان از فیلترهای تنگ و تاریک دستگاههای اطلاعاتی عبورکرده اند و پیشاپیش آداب چاکری به آنان تفهیم شده است. والله اگر طالب بقا در دوجهانید چاره ای جزروی آوردن به مردم ندارید. اعتمادتان را ازپاسداران فربه بگسلید و به مردم – همه ی مردم – چه کافرو چه مسلمان، روی آورید. این تنها راه بقای ما و شماست. تنها راه. آری تنها راه. خدای می داند که تنها راه.
بیست و یک: اگربه مردم – آری همه ی مردم – روی آورید، همین مردم نگرانی ها را از خاطر مبارکتان خواهند زدود. این مردم تنها چیزی که از ما مطالبه دارند، صداقت است. یعنی همان گوهر نابی که ما  دراین سالهای انقلاب از آنان دریغ کرده ایم. مردم اگر صداقت ما را باورکنند، درکنارما خواهند ماند و درترمیم کاستی ها همراه و مشاورما خواهند بود. وعجب گوهر بی بدیلی است این صداقت. مردم اگرما وشما را باورکنند، خودشان ازپس تحریمها و تهدیدات بین المللی برخواهند آمد. کافی است ما را باورکنند. باوری ازجنس آب های زلال. به روانی ابرهای آسمان. و به سترگی کهکشان بالای سر. باوری که ازاو بوی درستی برآید. که با این باور، می شود برتوهین ها و تحقیرها و ناکارآمدی ها و گسست ها فائق آمد. می شود دست های مردم را در دست هم، ودست مردم را دردست خدا نهاد. مگرشما و خیل روحانیان به همین بهانه پای درحکومت ننهاده اید؟ پس کودست مردم؟ کودست خدا؟ به دست پاسداران فربه وهیولاهای وزارت اطلاعات منگرید. آن دست ها آلوده است. خونین است.
بیست و دو: من خود می دانم نوشته ام تلخ است. تیزابی است. و ای بسا روان شما را برآشوبد وبخراشد. باکی نیست. این سخن تلخ مرا امروز نوش جان کنید تا همگان – هم ما هم شما – به سلامت ازاین مهلکه بدر رویم. فردا با تبسمی درست به من خواهید نگریست. که : دوستان واقعی من دراین سوی بوده اند و من بدانان پشت کرده بودم.
بیست و سه: من کاری به این ندارم که آن” دشمن” کمین کرده به ما حمله خواهد کرد یا نخواهد کرد. اما باوربفرمایید بسیارمایلم تا زمانی که خواب جناب حجة الاسلام والمسلمین طائب تعبیرشود، به وسایل ربوده شده ام دست پیدا کنم. بیش ازدوسال تمام است که برادران اطلاعات و سپاه ابزارکارمرا دزدیده و برده اند و هیچ به خود نمی گویند که این بنده ی خدا شاید به این پنج دستگاه کامپیوترو دهها متعلقات ربوده شده ی آن محتاج باشد وبخواهد فیلم محرمانه ی دیگری از مخوفگاه های برادران بسازد. ایکاش دراین خصوص نیزدستورعاجل صادر می فرمودید. بدرود تا جمعه ای دیگرکه امید دارم تا آن موقع هم این نامه را خوانده وهم “سیدعلی بشنو” را شنیده باشید. و اکنون یک نجوای کوتاه با خدایی که برپیدا وپنهان ما وشما نظاره گراست:
خدایا، توشاهدی که من درهرنوشته وبا هرکلمه ای که برمی گزینم، می میرم و زنده می شوم. ازدرونِ من خبرداری که مرا به آزردن دلی اراده نیست. گرچه دلِ یک اطلاعاتیِ مخوف که ازاو با هیولا نام می برم. اما چه کنم که جامعه ی ما را چاره ای جز بدررفتن از این هزارتوی خوف انگیزنیست. خدایا مرا بکش وتاروپودم را به باد ده اما جامعه ام را بسلامت ازاین بحران بدرببر. خدایا مرا به دست طائب ها و اطلاعاتی ها وفربگانی که به لباس سپاه فرو شده اند تکه تکه کن اما سرزمینم را و مردمان سرزمینم را ازاندوه، ازرنج، ازبلاتکلیفی، ازغصه های تمام نشدنی، ازتحقیر، ازعقب ماندگی، ازدربه دری، ازغارت، ازترس، ازلکنت، ازقحطی، ازکاستی های انسانی، ازدست مدیران و روحانیان بی لیاقت رهایی ببخش. نابودم کن اما به مردم سرزمینم سرفرازی عنایت فرما. آمین
بیست و هشتم بهمن ماه سال نود
با احترام و ادب: محمد نوری زاد