۱۳۹۱ شهریور ۳۰, پنجشنبه

بازی حکومت با قلب میرحسین موسوي

سعی می‌کنم خلاصه و سریع بگم که حال خوندن داشته باشید پس یه فلش بک به گذشته بزنیم. فردای انتخابات؛ نتایج اعلام شده، مردم در بهت و حیرت و آماده برای اعتراض. در خیابان و جامعه و دوست و آشنا شایعه به سرعت پخش شده و دهان به دهان می‌چرخد. شایعه پشت شایعه؛ «می‌گن موسوی رو گرفتن» ولی «من شنیدیم تو خونش زندانیش کردن». چند روز اول پس از انتخابات همین گونه بود، هر روز شایعه‌ای می‌شنیدیم، ولی تا ۲۵ خرداد خوشبختانه بر همگان ثابت شد که موسوی صحیح و سالم است.

نوبت بعدی برای اینکه بشنویم موسوی و کروبی را می‌خواهند دستگیر کنند روز ایران بود. خبرگزاری العربیه خبر فوری را درج کرد مبنی بر اینکه پس از اعتراضات امروز قرار است موسوی و کروبی دستگیر شوند. خبری که حقیقت پیدا نکرد.
بگذیم، برسیم به حماسه ۲۵ بهمن. بازار شایعات در این روز تا هفته‌ها بعد داغ‌تر از همیشه بود. روز اعتراضات اجازه پیوستن میرحسین به مردم را ندادند.‌‌ همان شب شایعات دستگیری باز پخش شد. هر لحظه چیزی تازه می‌شنیدیم. شایعاتی که خودتان می‌دانید و من هم می‌دانم ادامه و ادامه یافت. مردم در بلاتکلیفی بودند. انقدر شایعه آمد که حساسیت کمتر و کمتر شد، آخر سر وبسایت وزین! کلمه اعلام کرد موسوی و کروبی دستگیر و به زندان حشمتیه منتقل شدند. مردم عصبی شدند، چه کنیم؟ چاره‌ای نیست باید منتظر فراخوان اعتراضات روزانه تا آزادی موسوی و کروبی ماند. اما دریغ از یک فراخوان درست و درمان. چند روزی گذشت و حساسیت باز هم کم شد و عصبانیت هم فروکش کرد.
وبسایت وزین! اعلام داشت خیر اشتباه شده، موسوی و کروبی در خانه‌هایشان زندانی هستند. دیگر خبری از تظاهرات هم نشد.
دوران حصر مساوی بود با دوران سکوت مردم، حمله‌های متعددی را به خانهٔ کروبی شاهد بودیم، خانهٔ میر حسین هم به زندان بدل گشته.
حال باز هم شاهد همین سناریو هستیم؛ سناریوی تکراری حکومت: پخش شایعه، پخش خبر و تکذیب چندباره تا فروکش کردن حساسیت و هیجان مردم و جامهٔ عمل پوشاندن به شایعه، نتیجه هم گرفته‌اند.
رسیدیم به همین چند هفته پیش، موسوی به سی سی یو یکی از مراکز تخصصی قلب تهران انتقال یافت. باز هم موجی از انرژی و خشم مردم را در برگرفت، کدام بیمارستان، کجا اعتراض کنیم، اصلا تکلیف چیست؟ باز هم شایعه، موسوی در فلان بیمارستان است، نه در آن یکی است.‌‌ همان شب اسم چند بیمارستان را شنیدیم. تا معلوم شود میرحسین کجاست خبری آمد که او را به خانه انتقال دادند و همچنین مردم، آرامش خود را حفظ کنید تا مراحل درمان با راحتی انجام شود.
دیروز، باز موسوی به بیمارستان انتقال یافت. مثل روز برایم روشن است که باز هم این خبر را خواهیم شنید.
ترسم از آن است که انقدر بگویند و بگویند و آخر سر هم بشنویم میرحسین سکته کرد! روراست باشیم، چه خواهیم کرد؟ حتی انقدر حساسیت ما را کم کنند که زبانم لال بگویند موسوی به علت مشکلات قلبی درگذشت، این حکومت مگر کم از این کارها کرده؟ مگر کم کشته؟ باز هم نگاه خواهیم کرد و هاج و واج، مبهوت این می‌شویم که عجیب بازی خوردیم!؟
سخن قدیمی که گفته شده را می‌گویم: جریان ۶۷ را کنار بگذارید، پیرمرد تا حال مردانه کنار مردم ایستاده و جماعتی را علیه حکومت متحد کرده است، تنهایش بگذاریم نامردی کرده‌ایم. مبادا دیر شود و تنها ارمغان ما افسوس باشد و باز هم فقط حسرت بخوریم و تاریخ از ما به بدنامی یاد کند!

منبع

 

 

۱۳۹۱ شهریور ۳, جمعه

اردشير امير ارجمند: هرگونه اتفاقی برای مير حسين موسوی بيفتد متوجه خامنه اي است

 سید صادق، میر حسین موسوی!
میلونها دست به سوی آسمان سلامت ات را خواهان اند.

اردشیر امیرارجمند، مشاور میرحسین موسوی در گفت‌وگو با رادیو فردا ضمن تأیید انتقال رهبر معترضان در ایران، به یکی از بیمارستان‌های تخصصی قلب تهران، مسئولیت هر گونه اتفاق برای آقای موسوی را متوجه رهبر جمهوری اسلامی دانست.

عارضه قلبی میرحسین در زندان خانگی؛ انتقال به بیمارستان

مهندس مبرحسین موسوی که در پی حبس و حصر خانگی ۵۵۵ روزه دچار عارضه قلبی شدید شده، صبح امروز، پنجشنبه دوم شهریور در میان تدابیر شدید امنیتی به بخش سی‌سی‌یو یکی از مراکز تخصصی قلب تهران منتقل شد.

به‌گزارش منابع موثق، گفته می‌شود آخرین نخست‌وزیر جمهوری اسلامی و نامزد انتخابات ریاست جمهوری دهم که حدود 18 ماه در حصرخانگی به‌سر می‌برد، صبح امروز  و در میان تدابیر امنیتی شدید، در کنار همسرش زهرا رهنورد به یکی از مراکز تخصصی قلب تهران منتقل شده است.

گفته می‌شود ماموران امنیتی از شب پیش از انتقال مهندس موسوی به بیمارستان در آنجا حضور یافته و در بخش‌های مختلف بخش مزبور دوربین‌های مداربسته کار گذاشته‌اند.

ده ها مامور امنیتی و ماموران اطلاعات ‌سپاه، نیروی‌انتظامی و لباس‌شخصی مراقبت از رهبر جنبش سبز و همسرش دکتر زهرا رهنورد را به‌عهده دارند. کارکنان بخشی که میرحسین موسوی در آنجا بستری شده تا این ساعت حق ترک محل کار خود را نداشته‌اند و موسوی به‌طورکل ممنوع‌الملاقات است.

براساس این گزارش،  موسوی صبح پنجشنبه به‌دلیل انسداد عروق‌قلبی تحت عمل آنژیوگرافی قرار گرفته که سه‌ساعت به‌طول انجامیده است. وی پس از عمل دوباره به سی‌سی‌یو منتقل شده و ممکن است اقامت وی در بیمارستان طولانی‌تر شود.

گمانه‌زنی‌ها حاکی از آن است در صورتی که زمان بستری شدن موسوی در بیمارستان طولانی شود، وی را  به‌صورت ایزوله در یک بخش مجزا نگهداری کنند.

۱۳۹۱ فروردین ۱۴, دوشنبه

پيروزی آنگ سان سوچی در انتخابات برمه پس از ۲۱ سال حبس خانگی

حزب لیگ ملی دموکراسی، از احزاب مخالف دولت در برمه از پیروزی آنگ سان سوچی، رهبر و نامزد این حزب در انتخابات میان دوره ای پارلمان این کشور خبر داده است.
این اولین بار از سال ۱۹۹۰ میلادی است که حزب وابسته به خانم سوچی در انتخابات این کشور شرکت می کند.
حزب اتحاد ملی برای دموکراسی، حزب مخالف در برمه به رهبری آنگ سن سوچی  در این انتخابات اجازه یافت تا مجددا به عنوان یک تشکل سیاسی ثبت نام کند.
پس از آن که این حزب انتخابات نوامبر سال پیش را تحریم کرده بود، دولت برمه آن را غیرقانونی اعلام کرد.
نحوه برگزاری انتخابات سال پیش برمه به طور گسترده هدف انتقاد قرار گرفت و جامعه بین المللی آن را ناعادلانه و غیر دموکراتیک خواند.
تحلیلگران از انتخابات امروز به عنوان آزمونی برای عملی شدن اصلاحات سیاسی وعده داده شده در کشور یاد می کنند، هر چند که حزب حاکم که از حمایت نظامیان برخوردار است، همچنان قدرت را در اختیار خواهد داشت.
اتحادیه اروپا پیشتر گفته بود در صورتی که این انتخابات در جوی آرام و عادلانه برگزار شود، در تحریم های اعمال شده علیه این کشور بازنگری می شود.
انتخابات میان دوره ای پارلمان برمه برای خانم سوچی که در ۲۰ سال گذشته در حبس خانگی بود، رویدادی مهم بشمار می رود.
خانم سوچی که برنده جایزه صلح نوبل سال ۱۹۹۱ است، پس از لغو حصر خانگی، فعالیت سیاسی را از سر گرفته و امیدوار بود در پارلمان جدید کرسی های بیشتری برای حزب خود کسب کند.
آنگ سن سوچی که ۶۶ سال دارد، چند سال پیش برنده جایزه نوبل شد و پانزده سال از مجموع بیست و یک سال گذشته را در حبس گذرانده است.
خانم سو چی در انتخابات عمومی سال ۱۹۹۰ برمه پیروز شد ولی رهبران نظامی برمه این انتخابات را باطل اعلام کردند و از آن هنگام تا روز آزادیش در سیزده نوامبر ۲۰۱۰، او در ارتباط با اتهامات مختلف در بازداشت بود.
او معتقد است که “برای رسیدن به دموکراسی پیش از همه چیز، به “نظم، اتحاد و عشق” نیاز است”
خانم سوچی بارها گفته بود: رسیدن به دموکراسی، تمرین می خواهد و شرکت در انتخابات، یکی از همان تمرین هاست. با وجود این تصمیم، زیاد امیدوار نبودیم که بتوانیم از پس حاکمیت بر بیاییم. وقتی انتخابات برگزار شد، مطلع شدیم که برنده انتخابات ما بودیم اما حاکمیت نمی خواهد قدرت را واگذار کند.”
هر چند نتایج این رای گیری موازنه قدرت را در برمه بر هم نخواهد زد، اما می تواند زمینه ای برای بیان نظرات مخالفان در کشور ایجاد کند.
آنگ سان سوچی در ۱۹ ژوین ۱۹۴۵ در رانگون، پایتخت سابق برمه، به دنیا آمد. در خانواده ای اهل سیاست. برمه درگیر استقلال از بریتانیا بود و پدر آنگ سان سوچی از رهبران جنبش استقلال. برمه در سال ۱۹۴۷ از بریتانیا مستقل شد اما پدر آنگ سان سوچی در همان سال ترور شد.

۱۳۹۰ اسفند ۲۶, جمعه

سعید امامی: دستور قتل احمد خمینی را فلاحیان داد

سایت خبری جرس در سالگرد مرگ احمد خمینی، فرزند بنیانگذار جمهوری اسلامی بخشی از بازجویی سعید امامی، معاون وقت وزیر اطلاعات و متهم ردیف اول پرونده مشهور به قتل‌های زنجیره‌ای را منتشر کرده است. بر اساس آنچه در این سند نوشته شده دستور قتل احمد خمینی به علت آنچه "خصومت با ولی امر مسلمین" خوانده شده توسط وزیر اطلاعات، برخی از روحانیان ارشد و نماینده‌ی رهبر کنونی جمهوری اسلامی علی خامنه‌ای صادر شده است.
به گزارش جرس امامی در بازجویی گفته است: «متأسفانه حاج احمد آقا به راه یک طرفه بدی وارد شده بود که برگشت نداشت. وقتی دستور حذف حاج احمد آقا را فلاحیان (وزیر وقت اطلاعات و عضو فعلی خبرگان) به من ابلاغ کرد مضطرب شدم و حتی به تردید فرو رفتم. دو روز بعد همراه با فلاحیان به دیدار آیت‌الله مصباح رفتیم، آقایان محسنی اژه‌ای و بادامچیان هم آنجا بودند البته بعدا حاج آقا خوشوقت هم از بیت آمدند آنجا و نظر جمع بر این بود که نباید به کسانی که با ولی امر مسلمین خصومت می‌کنند، رحم کرد.

۱۳۹۰ اسفند ۲۵, پنجشنبه

در پاسخ به ابراز نگرانی دختران برای مادر/ زهرا رهنورد: نگران نباشید؛ من پیرو حضرت زهرا(س) و فرزند لرستانم

همانطور که پیش از این در خبرها منتشر شده بود هفته گذشته دختران دکتر رهنورد و مهندس موسوی بعد از مدت طولانی بی‌خبری با پدر و مادر خود دیداری داشتند که در آن میرحسین موسوی و زهرا رهنورد ضمن تاکید بر مواضع پیشین مردم را به صبر و گذشت و استقامت دعوت کردند.
به گزارش کلمه، اما این دیدار خانوادگی که پس از چند ماه دوری برگزار شد با حاشیه و متن هایی همراه بود که بازگو کردن آن برای مردم مهم و امید بخش خواهد بود.
براساس گفته های دختران خانم رهنورد آن روز هنگامی که مادر وارد شد تنش هیجانی زیادی داشتند چرا که ماموران تا لحظه ورود به خانه به آنها نگفته بودند که به کجا منتقلشان می کنند. همچنین ایشان به شدت نگران رفتارها در این چند ماه با فرزندانشان بودند. ظاهرا در حالی‌که از این سو فشارهای پی درپی از جمله اخراج از محل کار و بازجویی و ممنوع الخروجی و تهدید و انواع مزاحمت ها بوده است در سوی دیگر و نزد پدر و مادر درباره این رفتارها تا جای ممکن غلو شده بود، به طوری که این دو شدیدا در بدو ورود نگران سلامت دختران بودند و تا دقایق طولانی این حالت وجود داشته است.
اما از نکات جدی و چشمگیر نگرانی این دو همراه جنبش مبنی بر رای دادن فرزندانشان بوده بطوری که از آنها پرسیده اند که آیا مطمئن باشیم که رای نداده اید؟ همچنین در پاسخ به نگرانی متقابل فرزندان خانم رهنورد گفته است واضح است که رای نداده ایم. چه چیزی عوض شده است؟ پرسش های مکرر پدر و مادر نشان و دلالت بر خلاف گویی ماموران به آن ها در این زمینه داشته است.
* دختران به مادرشان گفته اند که در غیاب شما موارد متعددی از مشکلات ایجاد شده توسط حکومت وجود دارد اما آنها مفتخرند که برای حق اینها را با سربلندی تحمل می کنند. اینکه دربند بودن آنها بهتر از آن آزادی است که در آن مصالحه ای برای نادیده گرفتن حق باشد.
* آنها در این دیدار از خانم رهنورد خواسته اند که حداقل بخشی از آنچه که به آنها می رود را بازگو کنند که مادر در جواب آنها گفته، از خدا بخواهید که ما مصداق آیه “إن الذین قالوا ربنا الله ثم استقاموا تتنزل علیهم الملائکة ألا تخافوا ولا تحزنوا وأبشروا بالجنة التی کنتم توعدون” باشیم.
* خانم رهنورد این نکات را در پاسخ به دلنگرانی های اعضای خانواده نیز بیان کرده و گفته است که برای رستگاری شرط هایی در همین آیه هست و آن استقامت و «نه گفتن» به هر قدرتی است و اینکه حاضر نشدن به بندگی غیر خدا سخت است و کار سخت نتیجه اش این پاداش لطیف است.
* در این ملاقات محدود خانم رهنورد گفته اند که ماموران می گویند که شما (دختران) فعالیت زیاد دارید و فرزندان نیز با رد اظهارات خلاف واقع زندانبانان گفته اند که ما با توجه به دروغ پردازی هایی که این روزها از هر طرف در جریان است و ابهام در شرایط، با همه سختی هایی که بوده تنها کاری که کرده ایم رساندن بخشی از حرف ها و نظرات شماست که از شایعات جلوگیری کند و یا سلامتی جسمی شما را در همین شرایط غیر قانونی مورد توجه قرار دهد.
* مهندس موسوی با تاکید بر اینکه شرایط نگهداری و رفتار با آنها غیر قانونی است و هیچ امنیتی در این شرایط برایشان متصور نیست به دختران خود گفته است: پناه اصلی در هرحال و همیشه خداست. وی همچنین از اینکه فرزندان ایستادگی آنها بر مواضعشان را بگوش همدلان رسانده اند اظهار رضایت کرده و همچنان مسیر پیش رو را با همه سختیهای آن روشنی بخش و امیدوار کننده خوانده است.
* در انتهای گفتگو و در حالی‌که ماموران مدام صحبت ها را قطع کرده و می خواستند که مادر و پدر آماده رفتن باشند و مصر بودند که به گوش بچه ها برسانند که هیچ خبری ندهند، میرحسین به کنایه گفته است: اگر ایشان (زندانبان) تا این حد ناراحت است، سکوت خبری شما بیشتر نشان دهنده آن چیزی است که بر ما می رود.
* میرحسین همچنین تاکید کرده است: برای خدا و در راه حق باید صبر کرد. نه تنها صبر بلکه باید صبر و گذشت کرد.
* هنگام خداحافظی، وقتی که این دو همراه جنبش سبز توسط ماموران برده می شدند، دختران نیز مادر و پدر را به آرامش و صبر فراخوانده و به آنها گفته اند اگر ما مطمئن باشیم که آن چنان که تا امروز ذره ای تردید در این راه نداشته اید، اینهمه سختی را همچنان با قدرت روحی بالا تحمل می کنید، آن وقت ما هم می توانیم این وضعیت بی خبری ها و آزارها را راحت تر تحمل کنیم؛ خانم رهنورد در جواب دخترها گفته اند که نیازی به دلداری به ما نیست. ما خدایی داریم.
* این هنرمند برجسته کشورمان سپس با تاکید گفته است که من دختر لرستانم و از آن مهمتر اینکه خود را پیرو حضرت زهرا می دانم و معلم من برای مقاومت در این وضع این چیزها است که در این هنگام ماموران صحبت ها را قطع کردند…

۱۳۹۰ اسفند ۲۳, سه‌شنبه

آنقدر صدایش درد دارد که نفست تنگ می‌‌شود، مادر شاهرخ رحمانی سکوت را شکست/ تهدیدم کردند که اگر حرف بزنم بچه های دیگرم را می کشند


آنقدر صدایش درد دارد که نفست تنگ می‌‌شود، دو سال است که همهٔ درد‌هایش را در سینه‌اش ریخته است و حالا برای اولین بار دارد با یک رسانه حرف می‌‌زند. بعضی‌ از سایت‌ها گزارش داده بودند تنها به این شرط جسد شاهرخ رحمانی را به خانواده‌اش تحویل داده‌اند که با رسانه‌ها مصاحبه نکنند و علت مرگ را تنها تصادف عنوان کنند.
شاهرخ رحمانی‌‌ همان کسی‌ است که ویدیوی زیر گرفته شدنش توسط خودروی نیروی انتظامی‌ را بار‌ها و بار‌ها دیده‌ایم. او در ۲۵ مرداد ۱۳۶۳ متولد شد، در ظهر روز ۶ دی‌ ماه ۱۳۸۸ برابر با روز عاشورا به قتل رسید و در تاریخ ۹ دی‌ ماه به خاک سپرده شد.
سکینه نوروی مادر شاهرخ، ۵۶ ساله است، از آنجایی که خواهر شاهرخ قبلا گفته بود نه من نه خانواده دوست نداریم لحظهٔ شنیدن خبر مرگ شاهرخ را به خاطر بیاوریم، سعی‌ کردم بر روی پی‌گیری قضایی قتل متمرکز شوم اما زخم مادر عمیق‌تر از این حرف هاست.

پی‌گیری هایی که برای پرونده قتل فرزندتان “شاهرخ رحمانی” انجام دادید به کجا رسیده است؟
وقتی‌ که گفتند ایشان تصادف کرده، من به مراجع قضایی شکایت کردم و رفتم پیگیر شدم چون به ما خبر رسیده بود که فرزندم را روز عاشورا به قتل رسانده اند. وقتی‌ مراجعه کردم گفتند که نه، فرزند شما در جاده ی کندوان تصادف کرده و نمی‌‌دانیم چه کسی‌ او را زیر گرفته است، شناسایی نکردیم که چه کسانی‌ همراهش بودند.
یک بار دیگر هم رفتم به محلی که این اتفاق افتاده در خیابان ولی‌ عصر، به مراجع انتظامی خیابان ولی‌ عصر شکایت کردم و یک سری از عکس هایی که از فرزندم دریافت کرده بودم، و مدارکی که نشان می‌داد او را به قتل رسانده اند را ارائه دادم. بعد به من گفتند بروید به شما خبر می‌‌دهیم. بعد از سه چهار ماه که گذشت هیچ خبری نشد. من دوباره آنجا مراجعه کردم و دیدم خبری نیست. من خیلی‌ می‌‌خواستم که این پرونده مسکوت نماند؛ چون می‌‌دانستم فرزندم را چه جور به قتل رسانده اند. صحنه‌های حادثه را از طریق ماهواره دیده بودیم. برایمان آشکار شد که او را به قتل رسانده اند ولی‌ گردن نمی‌‌گرفتند، می‌‌گفتند که تصادف کرده و این جور چیزها. چون نمی‌‌خواستم مسکوت بماند خیلی‌ پی‌ گیرش شدم.
منزل ما همیشه تحت کنترل بود. ما خودمان هم تحت کنترل بودیم، ما نمی‌‌توانستیم حرف‌هایمان را حتا تلفنی بزنیم، به اصطلاح در شرایط خفقان بودیم؛ اصلا نمی‌‌توانستیم هیچ چیزی از خودمان نشان بدهیم که بتوانیم حرکتی انجام دهیم. ولی‌ من مخفیانه حرکت‌هایم را می‌‌کردم چون بچه‌های دیگری هم داشتم .
من را تهدید کردند و گفتند مراسم‌ها را هم بدون سر و صدا انجام دهید واگر نه بچه‌های دیگرت هم همین‌جور از بین می‌‌روند. مثلا در سانحه و از این حرف‌ها که اسم خودشان در میان نباشد. من هم از ترس اینکه بچه‌های دیگر را حفظ کرده باشم به قول معروف خفقان گرفته بودم؛ نمی‌‌توانستم چیزی بگویم. هر وقت هم به من از جایی تلفن می‌‌شد می‌‌گفتم اشتباه گرفتید؛ چون که نمی‌‌توانستم مصاحبه‌ای انجام بدهم. ولی‌ خودم دلم می‌‌خواست که انتقام این بچه را بگیرم؛ بچه بی‌ گناهم را این جور زیر اتومبیل له‌ کردند و آخر سر هم گفتند اتومبیل سرقتی بوده و راننده‌اش هم متواری است  که ما گفتیم راننده چه قصد و غرضی با ما داشته که بچه ی من رو اینجور در خیابان له‌ کند؟ ولی‌ جوابی نشنیدیم. گفتند که سرقتی بوده، ما اصلا اطلاع نداریم، ماشین مال نیرو انتظامی است ولی‌ سرقت شده بوده است، کار ما نیست.
خانواده ی شما وقتی‌ فهمیدند که شاهرخ در خیابان ولی‌ عصر توسط اتومبیل زیر گرفته شده است دقیقا چه کردند و به چه مکان هایی مراجعه کردند؟

چون روز عاشورا بود هر کدام از ما به یک جا رفته بودیم، شاهرخ هم صبح به من گفت: "مامان من می‌‌رم بیرون" طبق روال همیشه رفت و من هم همراه دخترم بودم. پسر‌هایم هر کدام جای دیگری بودند. من و دخترم حدود ساعت ۳ ظهر به خانه برگشتیم و حدود ساعت ۴ زنگ خانه را زدند و دخترم جواب داد، به من نگفت که من ناراحت نشوم.
پشت آیفون به ایشان گفته بودند که برادرتان تصادف کرده. وقتی‌ ما رفتیم نمی‌‌دانستیم که به قتل رسیده و فکر می‌‌کردیم تصادف کرده. دخترم هم به من نگفت، تلفنی با برادر دیگرش تماس گرفت و گفت شاهرخ در جاده ی کندوان تصادف کرده است. پسرم با شماره تلفنی که به ما داده بودند تماس گرفت و متوجه شد شماره ی کلانتری جنت آباد است. به پسرم گفتند برادرت در اثر سانحه تصادف در جاده ی کندوان فوت کرده و جسدش در پزشکی‌ قانونی کهریزک است، بروید و شناسایی کنید. که پسرم می‌‌رود و از راه دور جنازه را به ایشان نشان می‌‌دهند.
خونین و مالین برادرش را می‌‌بیند و داد و فریاد می‌‌کند که چرا برادرم اینجوری شده؟ بعد پرس و جو کردیم دیدیم اصلا آن روز در جاده ی کندوان هیچ تصادفی‌ نبوده است. شب که به خانه آمدیم یکی‌ از دوست‌های پسرم از طریق اینترنت به ما خبر داد که شاهرخ ظهر به در خیابان ولی‌ عصر به قتل رسیده است.
بعد از این بود که گفتند اگر پی‌ گیری‌هایتان را ادامه بدهید، اتفاقی که برای مرحوم شاهرخ رحمانی افتاد برای سایر فرزندانتان هم می‌‌افتد؟
نه هنگام تحویل جنازه، بعد از ۳ روز که جنازه را تحویل دادند گفتند بروید مراسم‌هایتان را برگزار کنید بدون سر و صدا، اگر سر و صدایی باشد یا به جایی اعتراض کنید فرزندان دیگرت هم به همین شکل در اثر سانحه و از این حرف‌ها از بین خواهند رفت.

تنها همین عامل بود که شما از پی‌گیری شکایتتان خودداری کردید یا برخورد دیگری هم با شما شده بود؟ بر خورد مسوولان با شما چگونه بود؟
برخورد‌هایشان خیلی‌ بد بود، دور و اطراف ما گارد بود، ما نمی‌‌توانستیم اصلا نفس بکشیم، خیلی‌ اذیت کردند. همه دور و اطراف ما و تلفن‌های همه ما کنترل بود. بعد هم در مراسم چهلم، عکس شاهرخ را چسبانده بودیم به اتوموبیل مان و گل زده بودیم. آمدند شیشه ی اتومبیل را شکستند و روی عکس بچه مان با آجر یا چیز دیگری زده بودند و همسایه‌ها به ما زنگ زدند و گفتند ماشین اینجور شده است، اذیت‌های این چنینی که زیاد بود، اما من به خاطره بچه هام صدایم را در سینه‌ام خفه کرده بودم.

چه اتفاقی افتاد که مجبور شدید از ایران خارج بشوید، آیا این تهدید‌ها بیشتر شده بود؟
بله بیشتر بود و همین‌جور ادامه داشت. مادر یکی‌ از شهدایی که در همین حوادث کشته شده بود به من پیشنهاد کرد که در پارک لاله تهران مادر‌ها جمع می‌‌شوند، بیا برویم آنجا. من از ترسم گفتم نه، به خاطر بچه هایم، تهدید شدم ، نمی‌‌توانم همراه شما بیایم.
چه اتفاقی افتاد که از ایران خارج شدید؟ چند وقت هست که خارج شدید؟
به خاطر این حوادث نمی‌‌توانستم دیگر تحمل کنم، دخترم در استانبول ترکیه دانشجو بود و من هم بیشتر پیش او بودم، گفتم کلا برویم چون نمی‌‌شود همیشه در خفقان زندگی‌ کرد.
سالگرد پسرم هم یکی‌ دو جا به من زنگ زدند و دخترم با یک خبرنگار صحبت کرد، در فرود گاه جلویش را گرفتند و تهدیدش کردند و بازخواست کردند که چرا این صحبت‌ها را کرده ای. یک بار هم سال ۸۹ سپاهی‌ها در فرودگاه جلوی خود من را گرفتند و پرسیدند که در خارج با چه کسانی‌ هماهنگ هستی‌؟ چه کارهایی انجام می‌‌دهی‌؟ چه کسانی‌ با شما در ارتباط هستند، با چه کسانی‌ مکاتبه دارید؟ گفتم با هیچکس. همین سوالات را از دخترم هم پرسیده بودند.
در حال حاضر چه درخواستی از مقامات بین المللی و سازمان‌های حقوق بشری دارید؟
خون بچه‌ام پایمال نشود، تقاص خونش گرفته شود، امثال شاهرخ بچه‌های دیگری هم هستند که بدون هیچ دلیلی‌ شهید شده اند، بچه را بدون پدر بزرگ کنم و صبح برود و ظهر این چنین فجیع به قتل برسد؟ فرزندم زیر ماشین له‌ شود؟ برای چی‌؟ چه گناهی داشت؟ مگر چه می‌‌خواست از دولت؟ آزادی می‌خواست دیگه جز این چیزی می‌‌خواست؟
می‌ خواهم که رسیدگی شود که فرزند من را چرا کشتند؟ برای چی‌؟ به چه علت؟ مگر جز این گفته هایی که من گفتم بچه‌ام چیز دیگری می‌‌خواست؟ ما آزادی می‌‌خواهیم، نه اینکه صدای بچه‌هایمان را در گلو خفه کنند، صدایشان هم که در می‌‌آید اینجوری له ‌شان می‌‌کنند، بدون سر و صدا! بعد هم بگویند کار ما نبوده شما هم بروید بدون سر و صدا مراسم‌هایتان را برگزار کنید واگر نه بچه‌های دیگرتان هم به همین ترتیب از بین می‌‌روند، که من هم خففان بگیرم و نتوانم کاری از پیش ببرم.
 گفت و گو: "صبح امروز"، امیرمحسن محمدی

۱۳۹۰ اسفند ۲۲, دوشنبه

تداوم ارعاب خانواده میرحسین با شیوه های تازه : حمله مامور امنیتی به فرزند موسوی

در آخرین مزاحمت های ایجاد شده توسط ماموران اطلاعات برای خانواده موسوی، یکی از دختران میرحسین موسوی و زهرا رهنورد توسط یک مامور امنیتی دچار حادثه رانندگی شد.
پس از حبس غیر قانونی میرحسین موسوی و زهرا رهنورد بارها و بارها فرزندان ایشان مورد تهدید علنی و غیر علنی، تهدیدهای جانی شغلی و حیثیتی از جانب نیروهای امنیتی قرار گرفته بودند. تماسهای تلفنی مکرر و تهدید به حبس و بازداشت از جمله مواردی است که بارها از سوی دختران میرحسین موسوی اعلام شده است.
تهدیدهایی نظیر این که به خاطر خبرهایی که از وضع پدر و مادرتان می دهید ممکن است هر اتفاقی برایتان بیافتد…تنهایی به خرید نروید… اگر اتفاقی برایتان بیافتد خودتان مقصر هستید…یا این که نظام هیچ گونه صیانتی از شما نخواهد کرد و…
به گزارش کلمه، در همین راستا روز گذشته در حالی که فرزند کوچک موسوی در بزرگراه در حال رانندگی بود، اتومبیلی که او را همواره تعقیب می کرد از سمت عقب ماشین با شدت به اتوموبیل وی کوبید. هر چند این تصادف عمدی بسیار شدید بود و به اتومبیل دختر میرحسین موسوی خسارت زیادی وارد شد، اما خوشبختانه صدمه جانی بر جای نگذاشت.
در خودروی مزبور سه سرنشین مرد حضور داشتند که دو نفر از آن سه مرد به سرعت صحنه را ترک کردند…راننده خودروی پراید اصرار به پرداخت مستقیم هزینه آسیب به خودروی دختر میرحسین موسوی داشت. بر اساس این گزارش، او همچنین حاضر به ارائه هیچ سند هویتی و یا بیمه نشده و تنها دو شماره تلفن داده است که هردو شماره هم تاکنون همانطور که انتظار هم می رود در دسترس نبوده اند.
صاحب خودرو خود را به عنوان یکی از کارکنان زندان اوین با نام اکبری معرفی کرده و تاکید داشت در زندان اوین همه من را می‌شناسند! و به دنبال سوال دختر موسوی که شغلت در اوین چیست پاسخ داده بود این دیگر بماند.
طی یکسال گذشته و پس از اینکه میرحسین موسوی و زهرا رهنورد در حبس خانگی به سر می برند، خانواده وی نیز به گونه های مختلفی تحت آزار و اذیت و فشار بوده اند. ممانعت شغلی از تدریس در دانشگاه الزهرا و نیز ممانعت از جذب دختر دیگر در اداره متبوع از جمله موارد پیشین است شایان ذکر است دو سال پیش نیز در تصادفی ساختگی در خیابان جمهوری ماشینی به شدت به خودروی مهندس موسوی کوبید که موجب ضربدیدگی شدید موسوی و بستری شدن موقت رهنورد شد.
تعقیب و تحت نظر گرفتن دختران میرحسین موسوی موضوع تازه ای نیست و آنان همواره زیر نگاه نیروهای امنیتی بوده اند. اما به نظر می رسد که این روزها بر شدت آن افزوده شده است.

توضیحات احمد منتظری درباره اعدامهای سال ۱۳۶۷/ با گذشت چندی از انتشار اظهارات آیت الله سیدحسین موسوی تبریزی، دادستان اسبق انقلاب در گفتگو با نشریه «یادآور» و بازنشر آن در سایت پیک نت، دفتر مرحوم آیت الله العظمی منتظری، توضیحی در همین ارتباط به یکی از سایت یاد شده ارسال داشته و گوشه ای دیگر از حقایق ده سال اول انقلاب را بازگو می کند.

در همین رابطه دفتر آیت الله العظمی منتظری توضیحی به شرح زیر ارسال نموده و بنا به گفتۀ حجت الاسلام احمد منتظری  این یادداشت و موارد مشابه، جهت "تنویر افکار عمومی"، "افشای حقایق" و همچنین "در معرض افکار عمومی قرار دادن وقایع سال های گذشته برای قضاوت نسل های بعدی" صادر و منتشر می شود و "با وجود سایت ها و شبکه های اطلاع رسانی در فضای وب، اکنون امکان افشای حقایق به مرور فراهم شده است."
متن کامل یادداشت دفتر مرحوم آیت الله منتظری پیرامون اظهارات آیت الله موسوی تبریزی به شرح زیر است:
بسمه تعالی
مدیریت محترم سایت پیک نت
پس از سلام – پیرو درج مطلبی تحت عنوان " مصاحبۀ موسوی تبریزی " در تاریخ 18/11/90 در سایت پیک نت، نکته‌ای خلاف واقع نقل شده است که امیدوارم با درج این توضیح، در تصحیح نقل حوادث تاریخی کوشا باشید.
در آن گزارش از مصاحبۀ جناب آقای موسوی تبریزی با مجلۀ " یادآور" در مورد نامۀ آیت‌الله منتظری به آیت‌الله خمینی در مورد اعدام های سال 67 چنین نقل شده است: " این نامه را به سران سه قوه و دفتر امام دادند، اما فردای آن روز از بی بی سی خوانده شد."
در جواب این مطلب، باید عرض کنم که اولا ً: نامۀ آیت‌الله منتظری به آیت‌الله خمینی در مورد اعدام‌ها به تاریخ 9/5/67 بوده است، در حالی که این نامه را بی بی سی در تاریخ 5/1/68 منتشر نموده است.
ثانیا ً: چنانچه ایشان گفته اند این نامه برای سران سه قوه و دفتر امام فرستاده شده است؛ به چه دلیل انگشت اتهام را به سوی دفتر آیت الله منتظری گرفته اند؟ آیا دفتر سران سه قوه و یا دفتر امام معصوم بوده‌اند؟
چنانچه بخواهید تحقیق کنید که این نامه به چه وسیله ای به بی بی سی رسیده است، می توانید به کتاب " واقعیّت ها و قضاوت ها " که در سایت آیت‌الله منتظری موجود است، مراجعه فرمایید.
در صفحات 173 و 174 این کتاب سندی منتشر شده است که مشخص می شود وزارت اطلاعات با همکاری دستیار خبرنگار بی بی سی در تهران آقای علیرضا نوذری تصمیم به گرفتن این نامه از دفتر آیت الله منتظری و پخش آن از بی بی سی را داشته اند.
آقای علیرضا نوذری در دهۀ فجر سال 1367 به دفتر آیت‌الله منتظری در قم مراجعه کرده و ساعت‌ها اصرار در گرفتن نامۀ مربوط به اعدام های 67 را داشته است، که موفق نمی شود و با ناراحتی از دفتر بیرون می رود.
طبق این سند آقای پورعزیزی سرپرست ادارۀ کل مطبوعات و رسانه های خارجی به آقای امین زاده معاون مطبوعاتی و تبلیغاتی وزارت ارشاد گزارش نموده است که وقتی به دلیل تخلف از قانون وزارت ارشاد مانع رفتن آقای علیرضا نوذری دستیار خبرنگار بی بی سی به قم می شود، شخصی به نام آقای فرجی از وزارت اطلاعات با آقای پورعزیزی تماس می گیرد و اظهار می دارد: "آقای نوذری با آیت‌الله منتظری کار شخصی دارد و ما در جریان هستیم و با توجّه به این نکته، شما به ایشان اجازۀ مراجعه به دفتر آقای منتظری را بدهید."
حال سؤال اینجاست که دستیار خبرنگار بی بی سی در تهران چه کار شخصی با آیت‌الله منتظری داشته که با وزارت اطلاعات هماهنگ کرده است؟!
با توجّه به حوادث بعدی، این مسئله به اثبات می رسد که وزارت اطلاعات از طریق دستیار خبرنگار بی بی سی، قصد داشته این نامه را از دفتر آیت‌الله منتظری بگیرد و آن را پخش کند و پس از آن القاء کند که دفتر آیت‌الله منتظری با بی بی سی در ارتباط است.
به ویژه اینکه این نامه در تاریخ 5/1/68 یعنی یک روز قبل از برکناری آیت‌الله منتظری از قائم مقام رهبری از بی بی سی پخش شد تا زمینۀ این برکناری در تاریخ 6/1/68 فراهم شود.
امیدوارم در اطلاع رسانی درست و مطابق واقعیّت ها، موفق و پیروز باشید.
قم - احمد منتظری
موسوی تبریزی چه گفت؟
گفتنی است، حسین موسوی تبریزی، دادستان کل انقلاب در زمان رهبر فقید جمهوری اسلامی، در گفتگو با نشریه «یادآور»، برای نخستین بار اطلاعاتی را فاش کرد که تاکنون هر کس هم در جمهوری اسلامی از آن مطلع بود، مهر سکوت بر لب زده بود.
این سخنان از جمله درباره برکناری آیت الله منتظری، مناسبات آیت الله خمینی با مجاهدین خلق، کهولت سن و اولین سکته آیت الله خمینی، حمله آذربایجانی های قم به خانه آیت الله خمینی پس از ماجرای آیت الله شریعتمداری، توطئه پای منقلی صادق قطب زاده که نزدیک بود چند ده هزار نفر را به کشتن بدهد، برکناری آیت الله منتظری و نقش محمدی ری شهری در این واقعه، نقش مرحوم احمد خمینی در تهیه نامه هائی که با امضای آیت الله خمینی منتشر شد و سرانجام، مناسبات ساده و بی تشریفاتی که آیت الله خمینی با منتقدان و صاحبنظران داشت و بکلی با مناسبات درباری کنونی رهبر فعلی جمهوری اسلامی تفاوت دارد، بود.

بخش هایی از این اظهارات به شرح زیر منتشر شده بود:
امام کهولت سن داشتند که رهبر شدند و متأسفانه خیلی زود و هنوز یک سال از پیروزی انقلاب نگذشته بود که سکته قلبی کردند و مشکلات جسمانی ایشان شدت پیدا کرد. همیشه بیش از حد ملاقات داشتند که گاهی پزشکان منع می‌کردند. قبل از سکته، ملاقات‌ها به قدری حجیم و زیاد بود که گاهی پزشک می‌آمد و می‌گفت ملاقات ممنوع است و ناچار بودند یک هفته، ده روز ملاقات‌ها را تعطیل کنند.
آقای شریعتمداری از اول انقلاب، سر ناسازگاری با امام داشت. در مقابل، تمام هم و غم امام این بود که شأن او به عنوان یک مرجع محترم حفظ شود. امام فکر می‌کرد تمام آذربایجانی ‌ها مقلد آقای شریعتمداری هستند. روی این مسئله، امام در مخالفت با ایشان احتیاط می‌کرد، در حالی که در مورد بقیه آقایان مراجع این طور نبود.
امام می‌خواست مسئله آقای شریعتمداری به شکل درست و مسالمت آمیزی حل شود و ادامه آن را برای انقلاب خطرناک می‌دید، چون غیر از مسئله مرجعیت، در اینجا یک مسئله ناسیونالستی و اختلاف بین ترک و فارس هم پیش می‌آمد. کافی بود مسئله را برگردانند و بگویند چون آقای شریعتمداری ترک است، چنین برخوردی با او می‌شود و ترک‌ها را نسبت به انقلاب و امام تحریک کنند که این کار را هم کردند. ترک‌های مختلف شاهسون، همدان، تبریز و دیگران، از جمله ترک‌های خود قم، زیاد هستند. همین الان فقط ترک های قم در حدود ششصد هفتصد هزار نفر می‌شوند. در همان مقطع در اثر تحریکات حزب خلق مسلمان، عده ای از ترک ها به منزل امام حمله کردند. اغلب اینها طرفداران آقای شریعتمداری بودند و با چوب و چماق و سنگ تا نزدیکی خانه امام هم آمدند، اما ایشان دستور دادند که اطرافیانش هیچ نگویند؛ مردم قم آمدند و جلوی آنها را گرفتند و کارها حساب شده پیش رفت.
اما واقعیت این بود که بعد از فوت آیت‌الله بروجردی، تبریز لااقل دودسته شده بود. یک دسته مقلد آقای حکیم شده بودند، یک دسته مقلد آقای شریعتمداری. آن دسته‌ای که مقلد آقای حکیم بودند، علما، تجار بزرگ و محترم و فرهنگیان و دانشگاهیان بودند. اصناف عادی و متوسط و طبقه پایین مقلد آقای شریعتمداری بودند.
در غائله تبریز وقتی که خلق مسلمانی‌ها رادیو تلویزیون را گرفتند، تلویزیون دستشان بود، اعلامیه‌های کومله، دموکرات، منافقین، اشرف دهقان و خلاصه هرچه را که از ضد انقلاب به دستشان آمد، ‌خواندند. وقتی چنین آدم‌هایی در اطراف آقای شریعتمداری جمع شدند، همه ملی گراهای باسابقه و علمای با وجهه، خودشان را کنار کشیدند.
وقتی که جریان قطب‌زاده پیش آمد، من به خود امام گفتم که اطلاق لفظ کودتا به این جریان، جمهوری اسلامی را کوچک می‌کند. حمله به خانه‌ای که فقط 13 نفر در آن بوده‌اند که پنج، شش‌ تای آنها هم منقلی بودند و سه چهار نفرشان بازنشسته و دو سه تا زن فاسد، اینها کجا می توانند کودتا کنند؟ مگر نظام جمهوری اسلامی به این عظمت را می‌شود به این ‌آسانی‌ها ساقط کرد؟ امام از آن به بعد به آقای ری شهری دستور دادند که دیگر لفظ کودتا را مطرح نکنید. باز کودتای نوژه یک چیزی! اطلاق لفظ کودتا به این ماجرا، وجهی نداشت و برازنده نظام نبود.
آقای شریعتمداری در یکی از بازجویی‌هایش گفته بود که اطلاعاتی داشتم که قطب‌زاده می‌خواهد چنین کاری بکند ولی چون کاری انجام نداده بودند، جا نداشت عده‌ای را گرفتار کنم!

فتوکپی بازجویی نزد من هست. آن موقع آقای ری شهری قاضی دادگاه انقلاب ارتش بود و من دادستان کل انقلاب بودم و مسئولیت همه دادسراهای انقلاب با من بود. آقای ری شهری خودش متن آن بازجویی را برای من آورد.

شریعتمداری نامه ای نوشته بود که احمد آقا آورد پیش من و گفت که آقای شریعتمداری پیشنهاد کرده این نامه را به عنوان برائت از ضد انقلاب بنویسد. آیا کافی است؟ این دیگر خیلی خصوصی است. حتی آقای ری شهری هم نمی‌داند! من دیدم یکی دو تا نکته کم است. بعضی از گروه‌ها را می‌دانستم که پشت پرده دارند دخالت می کنند؛ گفتم اینها را هم بنویسد. می‌خواهم بگویم که قبل از امضا کردن نامه، ‌آن را برای احمدآقا فرستاده بود که ببیند و بعد که اینها را اضافه کردیم، برای امضای آقای شریعتمداری رفت. گمانم همان موقع هم چاپ شد.
آقای دکتر یزدی رئیس کیهان بود و همراه با مصطفی کتیرایی که از اینها بود، علیه دادگاه‌های انقلاب و شخص من مقاله می نوشتند. من طبق قانون مطبوعات، جوابیه نوشتم ولی او چاپ نکرد. هر دو در مجلس نماینده بودیم. در آنجا از او پرسیدم: "تو که این قدر دم از قانون می‌زنی، چرا جوابیه مرا چاپ نکردی؟" گفت: "تو یک زمانی در فلان جا به آقای بازرگان توهین کردی، عذرخواهی کن تا چاپ کنم". گفتم اصلاً چه ربطی دارد؟
در جریان حزب جمهوری اسلامی که امام اول اجازه نمی‌داد و بعد اجازه داد، آقای هاشمی رفسنجانی به امام گفته بود که شما دیدید در اول انقلاب، دست همه ما خالی بود و همه اجباراً پناه بردیم به نهضت آزادی!
واقعاً هم غیر از این گروهی که هم مسلمان بودند، هم سابقه سیاسی داشتند و هم قبلاً ‌در مدیریت‌هایی بودند، ‌کسی را نداشتیم. یک گروه مجاهدین خلق داشتیم که وضعش معلوم بود؛ یک گروه سنتی بازاری داشتیم که هیئت موتلفه بودند و خیلی‌هایشان شهید شده بودند. چندتایی مانده بودند که آنها را در مناصبی گمارده بودند. در روحانیت هم که تشکیلات اجرایی نداشتیم. دولت بازرگان پنج تا مأموریت داشت که همه را انجام داد و لذا در آن مقطع، بهترین انتخاب بود، بعد هم دو قورت و نیمشان باقی نماند که اگر حکومت دست ما بود چنین و چنان می‌کردیم. من بارها بالای منبر گفته‌ام که امام همه امکانات را در اختیار اینها گذاشت و از همه ملت هم خواست که از آنها حمایت کنند ولی اینها جز انحصارطلبی و جز اضافه‌خواهی کاری نکردند. آقای بازرگان گفت امام برود قم، ما مملکت را اداره می‌‌کنیم. در عین حال که ایشان را متدین می‌دانیم ولی این نقاط ضعف را هم داشتند.
بعد از نامه ای که از قول امام برعلیه اقای بازرگان منتشر شد آقای بارزگان به دادگستری شکایت کرد که این نامه جعلی است. دلایلش را هم گفته بود که امام تکه کلام هایی دارد که در اینجا نیست و دست امام هم لرزشی دارد که در این خط نیست. احمد آقا شب های چهارشنبه روضه داشت. یکی از این شب ها، آقای محتشمی بعد از روضه رفت در اتاقی با احمد آقا صحبت کرد. احمد آقا مرا برای مشورت خواست و گفت که جریان ازاین قرار است و از آقای محتشمی شکایت کرده‌اند. این نامه به خط من است و امام امضا کرده و نه تنها این نامه که نامه‌های اخیر را غالباً امام نمی‌نوشت. من می‌نوشتم و امام امضا می‌کرد. نه این، نه آن نامه‌ای که درباره آقای منتظری نوشته شده، خط امام نیست، امضای امام است.

در مورد مجاهدین خلق، بارها در صحبت‌هایم گفته‌ام که نه تنها برخورد حذفی نشد، بلکه برخورد جذبی هم زیاد شد. حاج احمدآقا که خدا رحمتش کند، آن چنان با اینها جذبی برخورد می‌کرد که از طرف افراد تند و حزب‌اللهی این طرف، مورد اتهام قرار می‌گرفت و حتی از بعضی از اعضای حزب جمهوری اسلامی حرف‌های تندی می‌شنید. یادم هست که بعد از شهادت مرحوم آقای بهشتی، در کنگره اول حزب، احمدآقا را دعوت و حتی به عضویت هم دعوت کرده بودند. بعضی از تندها اعتراض می‌کردند که چرا ایشان را دعوت کرده‌اید! من عمیقاً‌ معتقدم که احمدآقا هیچ کاری را بدون اجازه امام انجام نمی‌داد و در مورد مجاهدین خلق هم اگر با آنها ارتباطی داشت، امام دقیقاً در جریان بودند. بنا بود که روزنه‌‌ای باشد که تا جایی که امکان دارد اینها به سمت قیام مسلحانه نروند. در اردیبهشت یا خرداد 58 بود که امام "رحمه‌‌الله" به مسعود رجوی و موسی خیابانی، اجازه ملاقات دادند. من به ایشان اعتراض کردم. در جلسه ای دوستانه بودیم؛ من، آقای ری شهری، آقای فاکر و گمانم آقای معادیخواه و چند نفر دیگر بودند. دوستانی که از زندان درآمده بودند، مثل آقای فاکر و آقای معادیخواه از ما تندتر بودند که چرا امام به اینها اجازه ملاقات داده‌اند. من این مسئله را به حاج احمد آقا منتقل کردم، گفت بیایید خودتان با امام صحبت کنید. در همان تاریخ، شاید یک هفته بعد از ملاقاتی که احمد آقا به آنها داده بود، برای ما ملاقات گذاشت و به دیدن امام رفتیم. امام در گوش دادن به حرف‌ها خیلی بی‌تکلف بودند. بعد از انقلاب هم این تشریفات و تعارفات کذایی حالا نبود. واقعاً ما به عنوان یک طلبه جوان 27، 28 ساله خیلی راحت با امام می‌نشستیم و صحبت می‌کردیم. سخنگوی آن دوستان هم من بودم. امام فرمودند: "من می‌خواستم با اینها اتمام حجت کنم. یکی اینکه نگویند ما حرف داشتیم و دستمان به فلانی نرسید و نتوانستیم حرف‌هایمان را بزنیم. دوم اینکه من هم حرف‌هایم را بگویم که از آنها چه می‌خواهیم و بدانند که ما نمی‌خواهیم با آنها بجنگیم، وگرنه من هم همه چیزهایی را که شما می دانید، می‌دانم. من اتمام حجت کردم و گفتم که باید تمام اسلحه‌ها و ساختمان‌های دولتی را تحویل بدهید و مثل همه ملت بیایید و فعالیت آزاد سیاسی کنید، در این صورت آزاد هستید و از طریق انتخاب مردم هم به هر جا که برسید، کسی جلوی شما را نمی‌گیرد".

از 22 بهمن 57 تا 25 خرداد 60، نزدیک به دوسال و نیم، هر کاری که توانستند کردند. روزنامه شان چاپ می‌شد، ساختمان‌های دولتی در اختیارشان بود و اسلحه فراوان داشتند و با اینکه امام گفته بودند اینها را تحویل بدهید، ندادند و به شکل علنی نیروهای مسلح خود را به نام میلیشیا در روزهای جمعه راه‌ می‌انداختند و می‌بردند در کوه‌ها و به آنها آموزش نظامی می‌دادند. نظام جمهوری اسلامی با هیچ گروهی این قدر مماشات نکرد. البته پست‌های کلیدی را طبق یک پیمان نانوشته، به اینها نمی‌دادند، چون در میان تمام مسئولان و سردمداران انقلاب، حتی یک نفر نبود که به اینها اطمینان صددرصد داشته باشد.
حتی آقای بازرگان هم به اینها اعتقادی نداشت، البته ایشان حتی به امثال داریوش فروهر هم نمی‌خواست پست بدهد و امام گفتند که این کار را بکند ولی امکان نداشت که او به مجاهدین، پست مهمی را محول کند، یا بنی‌صدر که تندترین و مستقل‌ترین مقالات را علیه مجاهدین در روزنامه انقلاب اسلامی می‌نوشت. بعد از رییس جمهور شدن، همدست شدند، آن هم بنی‌صدر اینها را نیاورد سر کار بگذارد، بلکه آدم‌هایی در اطرافش بودند که با اینها ارتباط داشتند. او از اینها حتی معاون و مشاور هم نگرفت؛ با این همه و برای حفظ و کنترل کردن این گروه ها، حاج احمدآقا علنی از اینها دفاع می‌کرد، حتی وقتی در امجدیه ریخته بودند و اینها را زده بودند، حاج احمد آقا علناً مخالفت کرد و گفت‌ نباید دعوا راه می‌انداختید و باید می‌گذاشتید حرفشان را بزنند.
مجاهدین به چیزی کمتر از حاکمیت مطلق رضایت نمی‌دادند، حتی موقعی که آقای منتظری از زندان بیرون آمد، اینها به ایشان پیغام دادند به امام بگویید کسی را به عنوان نخست وزیر یا هر پست دیگری انتخاب نکنند، چون ما همه این کارها را پیشاپیش کرده‌ایم.
مجاهدین حرکت‌ها و درگیری های مشکوک زیاد داشتند. مثلاً در روز ورود حضرت امام، همه ملت به خیابان‌ها ریخته بودند، ولی اینها آمده بودند مقابل دانشگاه. امام قرار بود در دانشگاه سخنرانی کنند و من از طرف مرحوم آقای بهشتی، مسئول انتظامات دانشگاه بودم. امام خودشان برنامه را تغییر دادند و در بهشت زهرا سخنرانی کردند. اینکه می‌بینید در بهشت زهرا، اوضاع به هم ریخته بود، به این خاطر بود که آمادگی نداشتند. به هر حال اینها اولاً برای استقبال به فرودگاه نرفتند و تا امام جلوی دانشگاه رسیدند، اینها به قدری اذیت کردند که حد نداشت. شعارهای غیر مردمی دادند، عکس و آرم مخصوص خودشان را بالا بردند و می‌خواستند درگیری ایجاد کنند. بعدها هم از پادگان‌ها هر چه اسلحه بود، بردند و ساختمان‌های دولتی را اشغال کردند و کاملاً مشخص بود که نظام جمهوری اسلامی را قبول ندارند و نظام هم به اینها اطمینان نداشت. کل کسانی که چهل سال مبارزه کرده و دل در گرو ملت و مردم داشتند، ولو اینکه ملی مذهبی بودند، اینها را قبول نداشتند که بیایند به آنهامسئولیت‌های بالا بدهند.

در شهریور سال 60 که من بعد از آقای قدوسی دادستان کل شدم، مجاهدین فقط در تهران حدود 600 نفر مردم عادی را ترور کردند.

اولین کسی که از قائم مقامی رهبری آقای منتظری حمایت کرد، احمدآقا بود. فکر نمی‌کنم بعد از امام کسی را این قدر دوست می‌داشت. این مسلم است و حرفی در آن نیست. ولی یک مسئله هست که بین دفتر آقای منتظری و احمدآقا درگیری بوجود آمده بود، چون دفتر آقای منتظری می‌خواست در هرکاری، بویژه در همه عزل و نصب‌ها دخالت کند و به احمدآقا می‌گفتند این کار را بکن، آن کار را نکن! عمده این کارها هم نه از طرف مهدی هاشمی، بلکه از طرف هادی هاشمی بود که با عده ای به این باور رسیده بودند که امام و احمدآقا مجبورند هر حرفی که آقای منتظری می‌گوید قبول کنند، ‌چون جز او کسی را ندارند که قائم مقام رهبری باشد و متأسفانه با این باور حرکاتی انجام دادند که در یکی دو سال آخر، احمد آقا را ناراحت کرده بودند. با این همه احمد آقا با سیاست کار می‌کرد. ایشان آمد منزل من و گفت: "آقای منتظری باید بفهمد که امام، ‌امام است و نیازی به او ندارد. این اوست که به امام نیاز دارد."

انتشار رنجنامه مال بعد از عزل است؛ این حرفی که من می‌زنم مال دو سال قبل از این تاریخ است. احمد آقا زرنگ بود. مستقیم که نمی‌گفت تو برو این را بگو، ولی همین گفتنش به من، یعنی انداختن مسئولیت به گردن من! من آن موقع نماینده مجلس بودم و در قم هم درس می دادم و با آقای منتظری هم رابطه خوبی داشتم. با این همه، احمدآقا علیه شخص آقای منتظری هیچ اقدامی نکرد و هرکس هر چیزی در این باره بگوید، دروغ گفته، ولی دفتر آقای منتظری کارهایی کرد که منجر به آن قضایا شد.

هادی هاشمی در پرونده مهدی هاشمی دخیل بود. حالا چرا بعد از پنج سال پرونده مهدی هاشمی دوباره رو شد، برای خودش بحث مفصلی است. به هر حال هادی هاشمی محکوم شد، ولی به سفارش احمدآقا زندان نرفت و فقط تبعید شد. احمدآقا می‌خواست محبتی به هادی هاشمی بکند تا او گردن کلفتی را کنار بگذارد و دوباره رابطه بیت آقای منتظری با بیت امام اصلاح شود. هادی تبعید شد. طبع هادی در زمان شاه هم همین طور بود که هر وقت زندان می‌رود، کوتاه می‌آید، از زندان که بیرون می‌آید، ‌گردن کلفتی می‌کند. نمی‌دانم در آن مقطع، رابطه احمدآقا با بیت آقای منتظری چگونه اصلاح شد که به آقای ری شهری گفته بود هادی را در لیست عفو شده‌ها بگذارد ولی دو تا شرط هم گذاشته بود که یکی این بود که پیش آقای منتظری نباشد و به شهر دیگری برود. آقای ری شهری هم اسم او را در لیست عفو گذاشته بود. بنا بود هادی هاشمی سه سال تبعید باشد، شش ماه که ماند، عفو به او خورد. آذرماه یا دی ماه بود که هادی آزاد شد. احمدآقا برای دیدار آقای منتظری و او، ‌با امام ملاقات گرفت. همان جا امام خطاب به هادی فرموده بود که آقای منتظری شخصیت بزرگی است و حسادت‌ها درباره ایشان زیاد است و شما باید مراقب ایشان باشید. صحبت ‌های امام در آن جلسه در بولتن کمیته انقلاب اسلامی که رییس آن آقای سراج موسوی بود، نوشته شده، می‌توانید به آن بولتن مراجعه کنید.

یک حاشیه محرمانه هم برایتان بگویم. یک هفته بعد، آقای ری شهری آمد منزل ما و گلایه کرد که از آن طرف می‌گویند به شرط دور بودن هادی هاشمی از آقای منتظری، آزادش کنید، از این طرف برای او و آقای منتظری با امام ملاقات می‌گذارند و امام هم به هادی هاشمی می‌گویند که مواظب آقای منتظری باشید. خبر هم روی آنتن می رود.

احمدآقا این محبت را چهار ماه قبل از عزل آقای منتظری به هادی هاشمی کرد. در این سه ماه چه اتفاقی پیش آمد که کار به آنجا کشید که امام نامه 6 فروردین را نوشتند؟ در این فاصله آقای منتظری یکی دو نامه به امام نوشت که یکی درباره منافقین بود که داستانش را مختصر گفتم. این نامه را فقط به سران سه قوه و دفتر امام دادند، اما فردای آن روز از بی. بی. سی خوانده شد! حالا این نامه از کجا به بی. بی. سی رسیده است؟ این را خدا باید روز قیامت معلوم کند.

از دفتر آقای منتظری نرفته؟

یک احتمال این است، نه نفی می‌کنم نه اثبات. برای دنیای شیطان غرب خیلی مهم بود که رابطه امام و آقای منتظری را خراب کنند و کم هم ضرر ندیدیم.

پنج شش روز قبل از عید بود. با دوستان نشسته بودیم و گفتیم که شمارش معکوس برای عزل آقای منتظری شروع شد. خود هادی هاشمی هم این را فهمیده بود و آمد به من گفت که ظاهراً چنین بویی می‌آید. گفتم: "بالاخره کار خودتان را کردید!" من از همان اول از این هادی هاشمی خوشم نمی‌آمد. با خودسری‌هایی که کردند، کار را به اینجا کشاندند. به هر حال من و آقای جعفر گیلانی و مرحوم آقای بنی فضل و آقای حقانی در روز ششم فروردین رفتیم خدمت امام. ایشان آن روز، آن نامه اصلی را نوشته بودند ولی ما خبر نداشتیم. احمدآقا نمی‌دانست برای چه آمده‌ایم. منتظر بودیم امام بیاید بیرون که با ایشان صحبت کنیم. واقع قضیه این است که ما با برخورد با آقای منتظری مخالف بودیم، البته با دفتر ایشان مخالفت‌هایی داشتیم. با احمدآقا صحبت شد، گفت اگر به خاطر مسئله آقای منتظری آمده‌اید، به خاطر خودتان می‌گویم که دیگر با امام صحبت نکنید، چون فایده ندارد. آن وقت نامه را از جیبش درآورد. اصل نامه برای آقای منتظری رفته بود. احمدآقا نامه را از سر تا ته برای ما خواند. همان جا آقای هاشمی زنگ زد و تأکید کرد که این نامه از رادیو و تلویزیون خوانده نشود. ما هم نزد امام رفتیم، ‌ولی در این باره حرفی نزدیم. امام قبول کردند که نامه خوانده و منتشر نشود، ولی تأکید کردند بعداً پشیمان خواهید شد. بعد جواب آقای منتظری آمد و امام نامه تلطیف شده ای در 8 فروردین نوشتند که همان پخش شد. عده ای نامه 6 فروردین را در سال 77 با دست بردن در آن، دادند به روزنامه‌ها. البته بعدها در صحیفه امام، متن کامل نامه آمد.

آقای منتظری آدمی نیست که اگر چیزی را به او بگویی عناد داشته باشد. می‌گوید ممکن است آن کسی که این خبر را داده دروغ گفته باشد. به نظر من باید این بحث را تمام کرد. خیلی چیزها در این انقلاب پیش آمد که کاش نمی آمد. شما به امام که پاک‌ترین است، اعتقاد داشته باشید و در نوشتن و گفتن نقل ‌قول‌هایی که می‌شنوید، احتیاط کنید. جواب دادن به اینها در روز قیامت، ‌آسان نیست.
منبع خبر:
جرس

۱۳۹۰ اسفند ۱۹, جمعه

یست و ششمین نامه محمد نوری زاد به خامنه ای: همهٔ آنانی که در انقلاب و پیروزی آن نقش داشته‌اند، یا به مرگ طبیعی و مرگی مشکوک مرده‌اند، یا به اسم جاسوس و منافق و عملهٔ استکبار اعدام شده‌اند و فرارکرده‌اند، یا عطای ماندن را به لقای ما بخشوده‌اند و راهی خارج شده‌اند، یا به اسم بریده و منافق و فتنه گرو بی‌بصیرت از گردونه‌های مسئولیت کنار گذارده شده‌اند، یا به اسم عاملین فتنه به زندان و در به دری گرفتار آمده‌اند، یا خود به انزوا در افتاده‌اند و ما را با همهٔ آینده‌ای که برای بلعیدن ما دهان گشوده تنها گذارده‌اند.

یه روز خوب میاد!

یک: زمان وزمانه
می‌گفت: بچه‌ها کسالت داشتند. بُردمشان دکتر. نسخه نوشت. رفتم داروخانه. شلوغ بود وآسیاب به نوبت. نسخه‌ها را دادم و خود به انتظار نشستم. کمی گذشت. دوستی که نسخه می‌پیچید صدا زد: زینب زمان. رفتم جلو و گفتم: بله، مرد نگاهی به من کرد و دارو‌ها را به دستم داد. کمی دیگر گذشت. همو صدا زد: ابوذر زمان، رفتم جلو و رخ در رخ او قرار گرفتم. نگاهی به قد و بالای من کرد و گفت: نکند خودت هم حسین زمانی! گفتم: درست حدس زدید. من «حسین زمان» هستم.
«چهرهٔ درون» هر یک از ما، ‌گاه در سایهٔ «چهرهٔ بیرون»مان به محاق می‌افتد و فرصتی برای تجلی و خودنمایی و عرض اندام نمی‌یابد. ‌ای بسا درون هیولاگون یکی از ما در پس چهرهٔ فرشته گونی که از خود آراسته‌ایم به حیاتی پنهان و مستمر مشغول باشد. و یا بالعکس، یکی از ما پاک و بی آلایش و خواستنی باشد اما دیگرانی که مشتاق ما نیستند، چهرهٔ بیرون ما را نادرست و سر به هوا تبلیغ کنند.
«حسین زمان» از گونهٔ دوم است. که پاک و بی‌آلایش و خواستنی است اما آنانی که مشتاق او نبوده و نیستند، از او چهرهٔ دیگری برآورده‌اند. حسین زمان به شوق انقلاب و مردم، درس و آینده را‌‌ رها می‌کند و از آمریکا به ایران بازمی گردد و یکسره به صف جوانانی می‌پیوندد که برای دفاع از سرزمینشان به صف شده بودند. استعداد و دانش فراوان او از یکسوی و صفای درون او از دیگر سوی خیلی زود او را در دل هم رزمانش جای می‌دهد. ومی شود: فرمانده و مسئول. و یک به یک پله‌های مسئولیت را در همان سنین جوانی در سپاه آن روزگار بالا می‌رود.
خودش می‌گوید: آن روزی که به جرم دخالت در سیاست به زندان و به اخراج از سپاه محکومم کردند و با وساطت فرماندهان ارشد، و با نگاه به سابقهٔ درخشانم محترمانه بازنشسته‌ام کردند، ردهٔ تشکیلاتیِ من، سرلشکری بود.
آنچه که حسین زمان به زبان نیاورد و من آن را دریافتم، این بود که او نمی‌توانست یکی از فربگان بالانشین سپاه باشد که اکنون سر در اموال مردم فرو کرده‌اند. او بخاطرهمان درون پاک و ناب و خواستنی‌اش نمی‌توانست یک پایش را در مجلس و دولت و پستوهای اطلاعاتی محکم کند و یک پای دیگرش را در اسکله‌های قاچاق.
حسین باید از مدار بالانشینان کنارگذارده می‌شد. آن بالا‌ها جای او نبود. بالایی‌ها به کارهای مهمی چون: به زیربغل زدن سهام مخابرات، و ورود به مسائل اطلاعاتی و امنیتی، و ورود به حریم خصوصی و شنود مکالمات مردم، و مچاله کردن سیاست، و مشارکت و گروکشی در دولت، و افزودن به شمارگان اسکله‌های قاچاق، و پیمانهای بدون مناقصه، و دلارهای نفتی مشغول بودند و حسین زمان کسی نبود که با آنان همراهی کند.
درهمان سال‌ها حسین زمان با صدای زلال خود، روح جوشن کبیر و دعای کمیل را بر می کشید و به جان مخاطبش در می انداخت. همین صدای زلال، او را به وادی موسیقی کشاند. موسیقی پاپ. یک پاسدار رده بالای سپاه و موسیقی پاپ! حساسیت‌ها بالا گرفت. او باید رانده می‌شد. و: رانده شد. به کجا؟ به هر کجا که ریختش را نبینند. و حسین زمان که حالا مهندسی کارآمد و با تجربه بود، به تدریس در دانشگاه روی برد. او اکنون سالهاست که به دورازهمهٔ حساسیت‌های بالانشینان در جزیرهٔ کیش، به تدریس مشغول است. تدریس، آنهم به زبان انگلیسی.
دارایی‌های او بسیار در دسترس‌اند: گذشته‌ای پاک وغرورآفرین در سپاه، خانه‌ای و خانواده‌ای کوچک اما سر در آسمان پاکی‌ها فرو برده. با آلبوم‌هایی که هر یک غوغایی از ظرافت‌های موسیقایی با آنهاست. آلبوم‌هایی که هر کدام تصنیف‌های شوق انگیزی با خود دارند و صدا و سیما به دستور شخص آقای رییس انتشار آن‌ها را رسماً ممنوع کرده است.
می‌گوید: من و همسرم آنقدر با روح انقلاب جوش خورده بودیم که مراسم ازدواجمان را در مسجد محل برگزار کردیم. بنده خدایی که به مسجد آمده بود تا نماز بخواند، بخیال اینکه ما مجلس ختمی آراسته‌ایم، شیرینی‌ای از بساط ما برداشت و گفت: خدا رحمتش کند.
زمان می‌گذرد و در وقایع همین دوسال گذشته او را و خانواده‌اش را به جرم اغتشاش دستگیرمی کنند و به‌‌ همان مسجد یا مسجد مجاور می‌برند. جوانکی تفنگ به دوش به حسین قراول می‌رود که: تو کجا بودی آن روز که جوان های ما با دشمن جنگیدند و بخاک افتادند؟!
حسین زمان را من خیلی دیر شناختم. اما خدای را سپاس که سرانجام، با گوشه‌هایی از چهرهٔ درون او آشنا شدم. او را پاسداری پاک یافتم. از جنس‌‌ همان پاسدارانی که رفتگانش همت‌ها و باکری‌ها هستند و ماندگانش علایی‌ها. پاسدارانی که دستشان نه به خون مردم آلوده است و نه به پول‌های غارت شده از مردم. پاسدارانی که پاک و شریف و خواستنی‌اند. مردمی‌اند. و در کنار مردم که می‌ایستند، از بساطی که جماعتی از ابن الوقت‌ها به اسم سپاه گسترانیده‌اند، سر به زیر و شرمسارند.
پیشنهاد می‌کنم بار دیگربه صدای زلال حسین زمان که تجلی گر زلالیت درون اوست، گوش دل بسپرید.
دو: کجایی آزادی!
به یکی ازهم بندی‌های خود در یکی ازسلول‌های ۲۰۹ زندان اوین آموختم که برای نوشتن بر دیوار سلول می‌تواند از درپوش آلومینیومی ظرف‌های ماست استفاده کند. من خود پیش چشم او ازهمان درپوش آلومینیومی قلمی ساختم و درشت نوشتم: «الملک یبقی مع الکفرولا یبقی مع الظلم». و او، که چشم به راه اعدام خود بود نوشت:‌ای آزادی کجایی!؟
این روز‌ها بیش از دوسال ونیم از زندانی شدن بی‌دلیل جوانانی چون مجید درّی و مجید توکلی و عماد بهاورمی گذرد. جوانانی که نهایتاً می‌شد با اخذ یک تعهد نامه آنان را به سرکلاس درسشان فرستاد و با زندانی کردنشان، از آنان، کینه ورزانی رام نشدنی برنیاورد.
مجید درّی اکنون در زندان بهبان زندانی است. به جرم‌های خنده داری ازقبیل اقدام علیه امنیت ملی و تبانی وشرکت دراجتماعات غیرقانونی. من می‌گویم: حکومتی که تن آمریکا و هفت پشت او را لرزانده، حکومتی که الگوی حرکت‌های اسلامی در منطقه است، حکومتی که همهٔ کفر در برابر اقتدارش به زانو در افتاده‌اند، حکومتی که خواب راحت را از چشم جهانخواران ستانده، حکومتی که پشتش به خدا و موشک‌های شهاب و پاسداران و بسیجیان جان بر کف گرم است، حکومتی که برای آیندهٔ جهان و بشریت طرح و برنامه دارد، آخر چرا باید نگران پیامک‌ها و ایمیل‌های مردم باشد و برای صیانت از آسیب‌های اینترنتی یک تشکیلات بسیار مقتدرانه عَلم کند؟ جز اینکه باور کرده که: مردم تونس با همین اینترنت همدیگر را خبرکردند و با افزودن آگاهی‌های اجتماعی و سیاسی، حاکم مستبدشان را فراری دادند؟
من می‌گویم: راه برآگاهی مردم نمی‌توان بست. و البته ما اگر در مسیر آگاهی مردم سنگ اندازی کنیم، گر چه بتوانیم یک چند وقتی بر خر مراد بنشینیم و خوش باشیم اما خواه ناخواه،‌‌ همان جهلِ منتشرشده، و همان سنگ‌های پیش پای آگاهی، دست به گلوی ما می‌برند و کار ما را می‌سازند. این‌ها که من می‌گویم، سنت‌های حتمی و تاریخی‌اند.
راستی چرا نگویم: من رنج می‌برم وقتی مجید درّی را در زندان بهبان، دو سال و نیم زندانی می‌بینم، بدون یک روز مرخصی حتی، و آدمهای آسیب زایی چون محمدرضا رحیمی و احمدی‌نژاد و جنتی و سید احمد خاتمی و علم الهدی و شیخ صادق لاریجانی را که بر مسند بسیاری از فرصت‌های مادر مردهٔ این مردم خیمه خوابانده‌اند و ضایعه پشت ضایعه پدید می‌آورند و از سفره‌ای که سیر از او می‌خورند، سیر نیز نمی‌شوند.
انصاف هم خوب چیزی است. یک لحظه تجسم کنید آن کسی که دو سال ونیم بدون مرخصی زندانی است و اسمش مجید درّی ومجید توکلی است، فرزند پدر و مادری است که عاطفه دارند. انسان‌اند. خدایی دارند. حقوقی دارند که ما لاجرعه آن حقوق را سر کشیده‌ایم.‌ ای امان از فردا. ما که مقتدر و بی‌شکستیم، چرا باید از یک جوان مثل مجید درّی و مجید توکلی بترسیم؟ از آن‌ها ترسیدیم، از پیامک و ایمیل مردم چرا می‌ترسیم؟ بیش ازدو سال و نیم زندان؟ بدون یک روز مرخصی؟ ما با این تحکم‌های خشن چه چیزی را ثابت می‌کنیم؟ اقتدارمان را؟ بله؟ اقتدارمان را؟ اقتدار آنجاست که: حاکمانی نه بر ترس، بل بر فهم مردمان حکومت کنند. و اگر به توفیق همه جانبهٔ خود بسیار محتاجند: بر دلشان. یک جوان، دو سال نیم زندان، بدون یک روزمرخصی! عجب اقتداری!
سه: تنهایی خوف انگیز
باورکنید من وقتی عکس‌های جماعتی از نام آشنایان و مسئولان را در حوالی سال های انقلاب می‌بینم، تنم می‌لرزد. همهٔ آنانی که در انقلاب و پیروزی آن نقش داشته‌اند، یا به مرگ طبیعی و مرگی مشکوک مرده‌اند، یا به اسم جاسوس و منافق و عملهٔ استکبار اعدام شده‌اند و فرارکرده‌اند، یا عطای ماندن را به لقای ما بخشوده‌اند و راهی خارج شده‌اند، یا به اسم بریده و منافق و فتنه گرو بی‌بصیرت از گردونه‌های مسئولیت کنار گذارده شده‌اند، یا به اسم عاملین فتنه به زندان و در به دری گرفتار آمده‌اند، یا خود به انزوا در افتاده‌اند و ما را با همهٔ آینده‌ای که برای بلعیدن ما دهان گشوده تنها گذارده‌اند.
خوب که نگاه می‌کنم می‌بینم شخص رهبر با جماعتی قلیل تنها مانده است. درست دراوضاع و احوالی که «دشمن قدار» به تعبیر خود رهبر، در آن سوی غفلت ما مترصد یک فرصت مغتنم است. این تنهایی اولین عارضه‌اش سرکوب اعتماد بنفس جامعه‌ای است که به شدت نیازمند اعتماد بنفس است. ما چه بخواهیم و چه نخواهیم، یک خانه در میان به مردمی برمی خوریم که یا یکی ازعزیزانشان را اعدام و بی‌آبرو و متواری ساخته‌ایم، یا به زندانشان درانداخته‌ایم، یا کاری کرده‌ایم که به مرگ ناگهانی وسرنگونی عاجل ما مشتاق باشند.
یک بار با دقت به عکس‌های آن دوران نگاه کنیم و به این پرسش ساده پاسخ دهیم که: چه کسی و یا چه کسانی از تیرهای تهمت و نفرت و دسیسه‌های دلخراش ما جان سالم بدر برده‌اند؟ آنان که ما بر اسمشان خط کشیده‌ایم آیا چه سبقه‌ای داشتند و اینان که مانده‌اند چه وزن و چه ملاطی دارند؟
شرمنده‌ام که بگویم: جای همهٔ آنانی را که مرده‌اند و کشته شده‌اند و به تهمت‌های درست و نادرست ما رانده و زندانی شده‌اند، جماعتی از پاسداران و روحانیان اطلاعاتی و امنیتی و آدمهای کم بنیه پرکرده‌اند. و این،‌‌ همان بُهت بزرگی است که ما را به سمت جامعه‌ای شبیه کرهٔ شمالی وشورویِ سابق شتاب می‌دهد. و البته فرشِ سرنوشت همانان را نیز پیش پای ما پهن می‌کند.
چهار: دربارهٔ خاتمی وکاری که کرد
ابتدایی‌ترین حسی که از کار آقای خاتمی در آن روستای دماوند به جان آدمی چنگ می‌برد این است که او را از گردونهٔ اعتماد خود به دور اندازیم و او را با سرانجامی که منفک از مردم معترض برای خود رقم زده است تنها گذاریم. خاتمی در آن روستا به آرمان‌ها وخواست مردمی که برای تغییر ساحت‌های نادرست این نظام خون داده‌اند و آسیب دیده‌اند، جفا کرد و خواه ناخواه آسیب‌ها و خسارت‌های فراوانی را، هم برخود و هم برهمان خواست‌ها روا داشت.
اگر این حس ابتدایی را ورق بزنیم به این توجیه درست یا نادرست دست می‌یازیم که او: برای بقای این نظام و پرهیز از روزهای تلخ و پرآشوب، نیازمند یک باب گفتگو بوده است. این باب گفتگو را اگر حاکمیت از او دریغ می‌کند چرا خود او این در را به روی خود و به روی مردمی که معترضند ببندد؟ از این منظرکه به آن روز خاتمی در آن روستا بنگریم، باید به او و به میزان دوراندیشی او حق بدهیم. گر چه من خود شخصاً کار او را نپسندیدم و با اعتنا به روزهای پیشینی که او همچنان بر پرهیز از حضور در روز انتخابات پای می‌فشرد، رویه‌های دیگری می‌توانست پیش آورده شود، اما با اینهمه باید باور داشت که خاتمی محل مراجعه و دلبستگی مردمان بسیاری است که هنوز و همچنان روی به او دارند و چشم به راه جسارتی و خیزشی از او روزشماری می‌کنند.
من می‌گویم: ما چه از خاتمی آزرده خاطر باشیم و چه نباشیم این مهم را نباید از ذهن خود دوربداریم که او در معادلات سیاسی کشورمان سهم عمده‌ای داشته و دارد. نکند بخاطر شرکت او در انتخابات اخیر، یکسره از او دل بکنیم و بی‌اعتنا از مناسبات پس پرده‌ای که خاتمی را تا پای صندوق رأی برده است، روی به انشقاق و گسست بریم و جمعیت خود را به سرگردانی ترغیب کنیم. همین!
پنج: داستان حسادت‌های ریشه دار
معمولاً این مثل در میان هنرمندان رواج دارد که «حسادت هنری» با زندگی هنرمندان امتزاج دارد. آنان باهمهٔ تعارفاتی که برای هم ردیف می‌کنند، از توفیق دوست جانی خود نیز رنج می‌برند و به سرنگونی هنری او مشتاق ترند. این حسادت هنری اگر در میان هنرمندان با طیفی از رنگین کمانی حس و حال آنان پذیرفتنی باشد، از جانب دولتمردان ما پذیرفتنی که نیست، زشت نیزهست.
توفیقات جناب اصغرفرهادی در مجامع هنری جهان، آنچه که در ظرف مدنیت ما نهاد، فهم و هنر و درخشش برای کشورمان است، و آنچه که در کاسهٔ مسئولان ارشاد و سیاسیون دولتی و وجیزه‌های فرمایشی آنان نهاد،‌‌ همان حسادتی است که اگر تاییدش کنند به جان کندن خودشان می‌انجامد و اگربی خیال از کنارش عبورکنند، به فرسودن و تباه شدن خودشان در مجامع هنری می‌انجامد.
با اینهمه، ظهورفرهادی در این سطح، آن سوتر از آزردگی بی‌دلیل جماعتی از دولتی‌ها وهنرمندان دولتیِ ما، ظهورعزت و سربلندی برای همهٔ ایرانیان است. قرار نبوده و نیست که عزت و سربلندی همچنان بلوکهٔ خاندان خودی باشد. فردی همچون فرهادی نیز که بزعم ما یک ناخودی است می‌تواند برای وطنش شکوه و شرم و شوق بیافریند. با آنکه معتقدم فرهادی بسیار بیش تراز بسیاری ازخودی‌ها برای ما سرفرازی آورده است. و من‌ای خدا چه رنجی می‌برم از این داستان انشقاق گرِ خودی و ناخودی.
فرهادی و اندیشهٔ مبارکش، برای ما احترام پدید آورد. همچنانکه ورزشکاران ما آنگاه که درعرصه‌های جهانی می‌درخشند و شوق جانانه‌ای به لایه‌های عاطفی و غرور آحاد جامعه می‌دوانند، درخشندگی فرهادی نیز به جان افسردهٔ فرهنگی ما انرژی زایدالوصفی تزریق نمود. بسیار بیش از آنچه که همهٔ هیمنهٔ دستگاهی چون وزارت ارشاد و تبلیغات اسلامی از عهده‌اش برآیند.
فرهادی فرزند ایران و فرزند زمانهٔ خویش است. استادی او علاوه بر اشراف هنری‌اش که همچون یک بافندهٔ زبردست قالی، تار و پود اثرش را به هم تنیده و نقشی بی‌بدیل پدید آورده، در این است که در مخمصهٔ ممیزی‌های تمام نشدنی و رایج هنری ما، به خلق این اثر بدیع توفیق یافته است.
به امید روزی که فرهادی به میهنش بازآید و وزیرارشاد به نمایندگی از طرف کوچک و بزرگ این مردم دستش را ببوسد. مثل بوسه‌ای که ما بردست و بازوی رزمندگان سال های دفاع مقدس خود می‌زدیم و با جان و دل پاسشان می‌داشتیم.
شش: شیر یا خط!
ما قرار است با انتخابات چه چیزی را به خودمان و به دنیا بفهمانیم؟ لابد اینکه: مردمان ما بر چند و چون مقدرات قانونی خویش مستقرند و با اشراف برقانون، مسیر حرکت کشور خویش را خود تعیین و ترسیم می‌کنند. خوب، بسیار خوب، منتها این انتخابات یک دورخیز کلی دارد و یک کنایهٔ جزیی. دور خیز کلی‌اش این است که نمایندگان واقعیِ مردم – بله، نمایندگان واقعی مردم – به مجلس راه یابند. و کنایهٔ جزیی و بطئی‌اش این است که: این واقعی بودن نباید «نمایشی» باشد. مثل‌‌ همان کاری که صدام می‌کرد و به‌‌ همان چیزی که از پیش مشخصش کرده بود دست می‌یافت.
من می‌گویم: ما با ایجاد تنگناهای بسیار، همهٔ کارآمدان ومنتقدان وخیرخواهان جامعه را به اسم‌های مختلف وبه بهانه‌های گوناگون ازمدارحضوردرانتخابات بیرون راندیم. ماندند جماعتی که باب میل ما هستند. مطیع وحرف گوش کن ومجیزگوی. برگزاری انتخابات درمیان این جماعتِ نرم و بی‌تپش که انتخابات نیست. شیریا خطی است به معنی اینکه: فعلا توبیا وتوبمان. بویژه با راندن ودورساختنِ هرمعترضی که بتواند به همین شیریا خط نمایشی ما سربکشد وازمیزان استقبال مردم خبربگیرد، وهمچنین تسلط دربست وبی خلل ما به زیروبالای انتخابات، داستان اعلام نتیجهٔ نهایی را نیز به قدرواندازهٔ کرم خودما بند می‌کند. و نه به آنچه که رخ داده.
پس نمایندگان این دورهٔ مجلس، بدیهی است که نمایندگان واقعی مردم نیستند. شأن فضائلشان‌‌ همان شأن گل یا پوچی است. که بود ونبودشان تنها به پرکردن فضای پوک مجلس محتضرمی ارزد. این را منِ منتقد نمی‌گویم. عقل جمعی و تعریف رایج انتخابات می‌گوید.
درحقیقت ما با ضرب و زور، جماعتی را به اسم نماینده به مردم حقنه کرده‌ایم و حالا با سماجت ازمردم می‌خواهیم بخاطر واگشایی مجلسی با این کیفیت، پابکوبند وشادمانی کنند. واین البته قبول می‌فرمایند که شدنی نیست. منظورم این است که خدای متعال یک خصلتی در بنی بشربه ودیعه نهاده که با آدمهای عاریتی حال نمی‌کند. واین بازالبته تقصیر ما نیست. به‌‌ همان ودیعهٔ الهی مربوط است.
هفت: باجناقی با کفش‌های کتانی
دیشب عروسی بود. عروسی خوبان. عروسی نبود. یک فیلم خوب و خوش ساخت بود گویا. به قول یکی از جوانان مجلس، می‌شد اسم این فیلم را «باجناقی با کفش‌های کتانی» نهاد. که عروس، دختر جناب مهندس محمد توسلی بود. و داماد، از طایفه‌ای که مستحق این عروس و خانوادهٔ سرشناسش می‌نمود. پدرعروس اما ماه‌ها در زندان بود. با آن کهولت سن. و با سوابقی که داشت. اولین شهردارتهران بعد از پیروزی انقلاب. والبته با طعمی اززندانهای زمان شاه. وزندانهای اسلامی ما. جرمهای زمان شاه اگربراندازی بود، جرمهایی که ما برای او تراشیده بودیم، مضحک تراز مضحک بود: امضای یک بیانیه!
خوشبختانه این حداقل عقلانیت از زندانبان ما زدوده نشده است که به این پدر اجازه ندهند دوساعت مانده به مراسم به مجلس عروسی دخترش نیاید. آمده بود. دوساعت مانده به مراسم از زندان آزادش کرده بود. البته چهل و هشت ساعته. که سر ساعت هشت صبح شنبه برمی گردی. پدرعروس، مهندس محمد توسلی، با چهره‌ای که درون بی‌آلایشش دراو موج می‌خورد به میهمانان خوشامد می‌گفت. باهمان خوی خیرخواهی و وِزانت بزرگان نهضت آزادی. که بزرگان نهضت آزادی نیز در این مجلس بودند. از پیر تا جوان.
عروس نیز عجبا که ماههای طولانی زندانی کشیده بود. وهنوزنیز باید گوش به زنگ زندان باشد. که بیا و مابقی دوران محکومیتت را بگذران. عروس اما‌‌ همان بود که خبر زیرگرفتن آن اتومبیل نیروی انتظامی را و کشته شدن یکی از مردم معترض را به گوش جهانیان رسانده بود. جای آن راننده و آن قاضی خالی. راننده‌ای که آدم کشته بود و اکنون آزاد بود، و قاضی‌ای که دست به زندانی کردنش روان است و همچنان با چرخش قلمش بی‌گناهان را به زندان درمی افکند و بهشت برین را نیزهمو زن مجاهدهٔ خود نمی‌پندارد.
باجناق داماد نیز زندانی بود. جناب مهندس فرید طاهری. من اما توفیق این را داشتم که در زندان اوین یک چند وقتی از فهم و ادب فراوان او ارتزاق کنم. دیشب ناگهان خبر درگرفت که فرید نیز در راه است.‌ای عجب! چه می‌شنویم؟ من چقدرمشتاق این لحظه بودم. که فرید را ببینم و برای لحظه‌ای هم که شده از تماشای ادب فراوانی که در حرکات وگفتارو اندیشهٔ او خانه کرده بود، محظوظ شوم. گفتند از زندان به منزل رفته تا لباس عوض کند و به مجلس عروسی بیاید.
تا اینکه: فرید آمد. باجناق آمد. باجناق باکفش‌های کتانی آمد. و با رویی گشاده و ادب فراوان و اشک‌هایی که برای هالهٔ سحابی رو به شوهر هاله فرو ریخت. چه آرامشی در صورت این مرد بود. ومن محو تماشای او بودم. خدایا تو خوب می‌دانی دماوند را از کجا برآوری. من دماوند را در برابر این محفل ساده و صمیمی و پاک، حقیریافتم. جالب آنکه باجناق، برای تعویض لباس به خانه رفته بود اما بعد از تماشای قد و بالای خانه، متعمدانه با‌‌ همان لباس زندان و با‌‌ همان کفش‌های کتانی به مجلس عروسی آمده بود. جای عماد بهاور و خیلی‌های دیگردراین مجلس خالی می‌نمود.
من هیچگاه طرفدارهیچ حزب و دسته‌ای نبوده‌ام. هرگز. اما چرا طرفدار ادب و انصاف و خیرخواهی هر جماعت و هرانسانی که علَم انسانیت برافراشته نباشم؟ بویژه هموطنانم. و بویژه آنانی که این روز‌ها زندانی جفا‌ها وکینه ورزی‌های شخصی مایند.
هشت: یه روزخوب میاد!
ای خدا، روزی درهمین نزدیکی‌ها، مردمان ما نخواهند ترسید. نویسندگان وهنرمندان ما نخواهند ترسید. نمایندگان ما نخواهند ترسید. و بجای همهٔ آنانی که نخواهند ترسید، دزدان درهرلباس، چه سپاهی وچه اطلاعاتی، چه روحانی و چه غیرروحانی خواهند ترسید.
روزی در همین نزدیکی‌ها، مجلس، ازشأن سرنگونِ فعلی‌اش، به شأن «عصارگی فضائل مردم» باز خواهد رفت. و نمایندگان، بجای ترس و جهل، فهم را برخواهند کشید.
روزی در همین نزدیکی‌ها نمایندگان نترس ما، ویژه خواران و سپاهیان قاچاقچی را، وهیولا‌ها ونامحرمان اطلاعاتی را شناسایی خواهند کرد، وپس از سپردن آنان به دست یداللهی قانون، دستگاههای مخوف پس پردهٔ آنان را متلاشی خواهند کرد.
روزی درهمین نزدیکی‌ها،‌ ای خدا، بانوان بی‌حجاب و فهیم ما، شانه به شانهٔ بانوان فهیم و با حجاب ما، به مجلس ملی ما راه خواهند یافت. و برای همیشه، نکبت اجبار را ازساحت دین به نمایش خواهند گذارد. چه می‌گویم؟ روزی در همین نزدیکی‌ها، ازهمان تریبون مجلس، کمونیست‌های خوب سرزمینمان ایران، برای احقاق حقوق همه، بویژه برای حقوق خدا باوران گریبان خواهند درید.
روزی درهمین نزدیکی‌ها، تنِ اطلاعاتی‌ها وتن پاسداران خاطی ما، ازافشای خطا‌هایشان خواهد لرزید. چراکه نمایندگان راستین ما، به هزارتوی آنان اشراف خواهند ورزید و با افشای هرخطا، باعث و بانی‌اش را به چوب قانون خواهند سپرد.
روزی درهمین نزدیکی‌ها،‌ ای خدا، دزدان در هر لباس، چه خودی چه ناخودی، از ترس نمایندگان شجاع ما به هزار سوراخ خواهند خزید. و دست کاوشگرقانون، با اقتدار آنان را از سوراخ‌های اختفا بیرون خواهد کشید. این شعارنکبت بار «به دزدی‌های من و دوستانم کاری نداشته باش تا به دزدی‌های تو و دوستانت کاری نداشته باشم» خاک خواهد خورد و بجای آن شعار «من دوست و دوستدارتوأم تا جایی که خطا نکنی. که اگر خطا کردی همین منی که دوست توأم با بند بند قانون در برابرت خواهم ایستاد. تو نیز اینچنین باش با من» برپیشانی مجلس و احزاب ما خواهد نشست.
روزی درهمین نزدیکی‌ها، هرگز، فرد بی‌مایه و بی‌تجربه‌ای از صدفرسنگی مسندهای دستگاه قضا عبور نخواهد کرد. تا از ترس افشای پروندهٔ برادرانش، به دزدان پرونده ساز کرنش کند. روزی که دستگاه قضا، با علم وانصاف وعدالت وآزادی آشتی خواهد کرد. و پوسیدگان و رابطه بازان از زیر و بالای مسندهای آن بیرون رانده خواهند شد.
روزی درهمین نزدیکی‌ها، جوانان ما، جوانی خواهند کرد. و جام نشاط را، و آزادی و امنیت را، با تمام گوارایی‌اش سرخواهند کشید. روزی که جوانان ما ما را خوهند بخشود. وبا ما آن نخواهند کرد که ما با آنان کردیم.
روزی درهمین نزدیکی‌ها، روحانیان عتیقه و دخالت گر و آسیب زای ما به انزوا فرو خواهند شد، و روحانیان پاک نهاد ما بر منبرهای درایت خواهند نشست و قفل سخن را خواهند شکست. روزی که روحانیان آزادهٔ ما، برای زخم دل نسل‌های آزردهٔ ما خواهند گریست. و پیش پای آسیب دیدگان ما به زانو در خواهند نشست و طلب بخشایش خواهند کرد. و ما برای روحانیتی که در این ملک به خاک افتاده و از گردونهٔ اعتبار دورمانده، راه خواهیم گشود. روزی که دین، از دست دخالت‌های کودنانهٔ ما و از دست بی‌کفایتی‌های مکرر ما نفس راحت خواهد کشید و در جایگاه بایسته‌اش جلوس خواهد کرد.
روزی در همین نزدیکی‌ها، علم، به محافل علمی ما راه خواهد یافت. و دانشگاههای ما با علم و تحقیق و تجربه خواهند آمیخت. روزی که جوانان تیزهوش ما آبروی ازدست رفتهٔ علمی ما را نه دریکی دوشاخهٔ نمایشی، بل در تمامی رشته‌ها و شاخه‌ها باز خواهند آورد.
روزی در همین نزدیکی‌ها، سفرکردگان و قهرکردگان و نخبگان به میهنشان ایران بازخواهند گشت و ریسمان بازسازی این سرزمین زخمی را به دست خواهند گرفت.
روزی درهمین نزدیکی‌ها، میلیارد‌ها پول بی‌زبان مردم را به اسم یارانه، به جای اینکه خرج حق السکوت ندانم کاری‌های خود کنیم و مفت ازکفَش بدهیم، در مسیراحیای زیر ساخت‌های اقتصادی کشور سرمایه گذاری خواهیم کرد و نرم نرم نکبت بیکاری را از سروروی جامعه خواهیم روفت.
روزی درهمین نزدیکی‌ها، راه را بررواج اعتیاد خواهیم بست وبه صورت آنانی که درهرلباس از ترانزیت مواد مخدر میلیارد‌ها دلار به جیب زده‌اند تف خواهیم کرد.
روزی در همین نزدیکی‌ها، ارادتمندانه به خانواده‌های شهدا و جانبازانی که همچنان درکنارآسیب‌ها وآسیب زایان ایستاده‌اند، نشانی کسانی را خواهیم داد که جفاکارانه از شهید و جانباز برای خود فرصت‌ها پدید آورده‌اند و کار و کسب‌ها آراسته‌اند و به خواسته‌های این مردم آرزو به دل خیانت کرده‌اند وخندیده‌اند.
روزی درهمین نزدیکی‌ها، بسیجیان ما باورخواهند کرد تعریف بسیج وبسیجی، درخدمت به مردم خلاصه می‌شود ونه نگاهبانی از منافع دیگرانی که حسابهای پنهان دارند و نگاه کاوشگرمردم برای آنان مزاحمت است. روزی که بسیجیان ما خواهند دانست چه کلاه گشادی به سرشان رفته است. روزی که آنان چوب و چماق را دور خواهند انداخت و درکنار مردم خواهند ایستاد و به صف آنان خواهند پیوست.
این‌ها که گفته آمد، ‌ای خدا، رؤیا نیست. آرزوهای ناشدنی نیست. آرمان‌های بدیهی و دم دستی مردمی تحقیرشده وغارت شده است. که به چشم خود درهمین ترکیهٔ مجاور، سالهاست همین‌ها رواج یافته و شوق آفرین می‌بینند وافسوس می‌خورند.‌ای خدا می‌بینی کارما ایرانیان به کجا فروشده؟ که حسرت این روزهای ترکیه ما رابگدازد؟!
نه، روزی خواهد آمد که ما قدرهم را خواهیم دانست وازاشکهای هم برای عاطفه‌های خراش خورده استمداد خواهیم گرفت. روزی که ما قامت برخواهیم افراشت. روزی که شادخواهیم بود و به روی هم وبه روی زندگی غش غش خنده خواهیم زد. روزی که زندگی خواهیم کرد. روزی که خدا را درکنار خود شانه به شانه خواهیم دید. روزی که خندهٔ خدا را خواهیم شنید. روزی که اشک شوق مجال گفتگوازما خواهد ستاند. روزی که زمین به پاهای محکم ما غرور خواهد ورزید. به امید آن روزهای نچندان دور. نگران نباشید: «یه روزخوب میاد…..»
محمد نوری زاد
نوزدهم اسفند ماه سال نود   


از آن خواهر‌زاده تا این خواهر‌زاده/ سید علی حبیبی موسوی خامنه، خواهر زاده ی مهندس میرحسین موسوی بود. محمد رضا تابش خواهر زاده حجت الاسلام و المسلمین سید محمد خاتمی است. دو مصاحبه مرتبط با این دو خواهرزاده در کنار هم خواندنی است. آن خواهرزاده را شهید کردند تا دائیش را از احقاق باز دارند، این خواهرزاده می گوید رأی دائیش راه را بر افراطیون مسدود کرد.



آن خواهر زاده
سید علی حبیبی موسوی ظهر عاشورای سال ۱۳۸۸ در خیابان شادمان ناجوانمردانه به شهادت رسید. برادر سید علی دو دهه قبل در میدان جنگ به شهید شده بود. از آن شهید دو فرزند خردسال بجا مانده است. همسر شهید موسوی خانم فریبا جداری دی ۱۳۹۰ در مصاحبه با سایت کلمه در پاسخ به پرسشی در مورد اینکه آقای علی موسوی همواره در ایام انتخابات همراه آقای موسوی بوده اند و آیا احتمال این را می دادند که چنین اتفاقی رخ دهد می گوید: برای همین هم ایشان انتخاب شد. ایشان کسی بود که بسیار به دایی اش علاقمند بود و خود آقای موسوی هم علاقه ی ویژه ای به علی آقا داشت البته آقای موسوی برای همه ما بسیار عزیز است و این روزها که ایشان در حصر هستند برای همه ی ما سخت است و دلتنگ ایشان هستیم و دلمان می خواست که هر چه زودتر حصر شدگان و زندانیان هرچه زودتر آزاد می شدند.

پرسش دیگری که همسر شهید علی موسوی با لحن محکمی به آن جواب منفی می دهد این بود؛ آیا بعد از کشته شدن همسرتان هیچگاه پشیمان شدید و یا آرزو کردید که ای کاش همسرتان در فعالیت های انتخاباتی همراه آقای موسوی نبود تا چنین اتفاقی هم برایشان رخ نمی داد؟ وی با بیان اینکه هرگز پشیمان نیستم و به راهی که همسرم رفته است افتخار می کنم، تصریح می کند: گاهی وقت ها پیش خودم فکر می کنم اگر علی آقا زنده بود ان همه ظلمی که در حق دایی اش شده است را تحمل نمی کرد. شاید خوب شد که نیست و نمی بیند چه مظلومانه عده ای را در حصر و حبس کردند، شاید هم اگر علی آقا زنده بود آنها دوباره تحملش نمی کردند یک جایی مقابل خیابان اختر که الان دایی شان همانجا در حبس است او را به شهادت رسانده اند. من همیشه به همان آقایان گفته ام به همسرم افتخار می کنم و پشیمان و ناراحت نیستم که ایشان چه راهی را انتخاب کرد.

این خواهرزاده
محمد رضا تابش اکنون برای چندمین بار نماینده مجلس شورای اسلامی از اردکان است. او در انتخاباتی نامزد نمایندگی مجلس شد که اصلاح طلبان و سبزها به دلیل عدم تحقق حداقلهای یک انتخابات آزاد و سالم در آن شرکت نکردند. آقای تابش در مصاحبه مورخ ۱۷ اسفند ۱۳۹۰ با سایت الف سخنان مهمی بر زبان رانده است. وی سخنان قبل از انتخابات آقای خاتمی را نه «شرط گذاری» برای نظام بلکه نقدی دلسوزانه از سوی یک اصلاح طلب معتقد به نظام و رهبری می داند.

تابش تاکید می کند که «با حضور آقای خاتمی نقشه بدخواهان نظام خنثی وبهانه جویی تندروهای داخلی نیز ابتر ماند که درصدد قرار دادن آقای خاتمی در مقابل نظام بودند». حضور رییس جمهور سابق در انتخابات به گفته این نماینده مجلس «مایه گذاشتن از آبرو» برای خاتمی بود که « در چند روز گذشته به شدت تحت فشار بوده» است.

وی در گفتگو با الف اظهار داشت: اصلاح طلبی در هر صورت هنوز حضور دارد و اگر ما انتقاد و یا حرفی برای هم داشته باشیم در پای صندوق رای بیان می کنیم.
تابش در خصوص مطلبی که در بی بی سی فارسی بعد از رای دادن خاتمی منتشر شد نیز گفت: من در مورد کسی اظهار نظر نمی کنم اما تاکید می کنم که آقای خاتمی از آبروی خود با حضور پای صندوق رای در این مقطع مایه گذاشت و این تصمیم سختی برای وی بود و بازتابهای آن نیز در این چند روز قابل مشاهده بوده و فشار زیادی نیز بر ایشان در این چند روز وارد شده اما تعهد و دلبستگی ایشان به نظام و انقلاب و ارزشهای انقلاب و نظام را به خوبی نشان داد.

این نماینده اصلاح طلب مجلس حضور مجدد اصلاح طلبان در فضای سیاسی در آینده را بسته به نظر حاکمیت می داند:«اگر قرار باشد مجددا حاکمیت دست تندروها باشد و برخورد درستی با این موضع گیری نداشته باشند قضیه متفاوت است».

تابش می گوید: حرکت آقای خاتمی راه رابرای افراطیون خارج از کشور مسدود کرد اما در خصوص تندروهای داخلی باید کنترل شوند.

تابش انتخابات مجلس را بسیار آرام و مطلوب نظر اصلاح طلبان توصیف می کند و علت آن را نیز«مواضع حکیمانه و سنجیده رهبری» و «عدم سخت گیری تایید صلاحیتها» می داند. وی موضوع شرط گذاشتن برای نظام را سناریوی افراطیون هر دو جناح می داند که با تحریک عده ای از آب گل آلود ماهی می گرفتند.

عبدالرحیم رضوانی_جرس



۱۳۹۰ اسفند ۱۸, پنجشنبه

معاون وزیر نفت سوریه 'به انقلاب مردم' پیوست/ حسام الدین در اعتراض به برخورد حکومت سوریه با مردم از عضویت در حزب بعث و معاونت وزارت نفت کناره گرفت تا "به انقلاب مردم سوریه" بپیوندد

معاون وزیر نفت سوریه در اعتراض به برخورد حکومت این کشور با اعتراضات مردمی از سمت خود کناره گرفته شده است.
عبده حسام الدین معاون وزیر نفت سوریه، در یک پیام ویدیوئی که شامگاه چهارشنبه در شبکه یوتیوب منتشر شده اعلام کرده که تصمیم گرفته است از عضویت در دولت این کشور کناره گیری کند و "به انقلاب ملت سوریه" بپیوندند.
طی حدود یک سال که از آغاز تظاهرات مردم سوریه علیه حکومت بشار اسد، رئیس جمهوری، می گذرد، آقای حسام الدین عالیرتبه ترین مقام دولتی این کشور است که با کناره گیری از سمت خود، گفته است که از اعتراضات مردمی علیه حکومت حمایت می کند.
در پیام ویدیوئی آقای حسام الدین آمده است: "من، عبده حسام الدین، وزیر نفت و منابع معدنی سوریه، جدایی از رژیم و استعفا از عضویت در حزب سوسیالیست بعث را اعلام کرده و به حرکت انقلابی مردمی می پیوندم که علیه بی عدالتی و اقدامات سرکوبگرانه رژیم به پا خاسته اند."
عبده حسام الدین، که در ماه اوت سال ۲۰۰۹ به سمت معاونت وزارت نفت منصوب شد، در پیام خود گفته است: "من به این رژیم، که مدعی مالکیت کشور است، اعلام می کنم که شما هیچ چیز مگر جای زنجیر تانک هایی را در اختیار ندارید که با وحشیگری به کشتار مردم بی گناه فرستاده اید."
معاون مستعفی وزارت نفت سوریه افزوده است که "من سی و سه سال سابقه خدمت دولتی دارم اما نمی خواهم دوران کاری خود را با خدمت به این رژیم و شرکت در جنایات آن به پایان برسانم."
وی افزوده است که با توجه به نحوه برخورد با معترضان، تصمیم گرفت از حکومت جدا شود و اظهار داشته است که رژیم سوریه "خانه های مردم را می سوزاند، خانواده ها را قربانی می کند و به دروغپردازی مشغول است."
عبده حسام الدین، که ۵۸ سال دارد، در این پیام ویدیوئی گفته است: "از همکاران خود در دولت می خواهم تا پس از یک سال سکوت در مورد جنایات این رژیم، از این رژیم رو به هلاک و آلوده به خون شهدا جدا شوند و به بهانه اینکه مامور و معذورند و باید دستور را اجرا کنند، به همکاری با آن ادامه ندهند."
این مقام سابق دولتی هشدار داده است که اقتصاد سوریه در معرض فروپاشی است و نمی تواند دوام داشته باشد.

فيلمي تکاهنده از روایت های دردناک زخمی های رویدادهای پس از انتخابات ۸۸ :کلیپی از مصاحبه ها و فیلم های سه تن از کسانی که در راهپیمایی های اعتراضی مربوط به انتخابات سال ۸۸ زخمی و مجروح شده بودند در آخرین نشست جانبی شورای حقوق بشر سازمان ملل به نمایش گذاشته شد. در این نشست که در ژنو و از اطرف سازمان غیر دولتی سود ویند تدارک دیده شده بود، بخشی از مصاحبه مسیح علی نژاد با محمد فرهادی یگانه، شهرام خرم و محمد داوود آبادی، سه تن از زخمی های پس از انتخابات برای حاضرین در نشست به نمایش گذاشته شد تا نمونه ای باشد از شرایط مشابه مجروح هایی که تا کنون به دلایل مختلف سکوت اختیار کرده اند.

واکنش تند سلحشور به تبریک دخترش به اصغر فرهادی: فرزندم مشکل دارد، باید چاره اندیشی کنم

در پی انتشار تبریک دختر فرج الله سلحشور به اصغر فرهادی به خاطر توجه به دردهای جامعه، فرج الله سلحشور در گفت وگو با یک سایت سینمایی در باره تبریک دخترش به اصغر فرهادی واکنش نشان داد.
وی گفت که به هیچ عنوان این اقدام فرزندم را تایید نمی کنم واز این کار متاثر هستم واعتقاد دارم وی مانند سینماگرانی که هالیوود برای آنها تبدیل به بت شده است ،او نیز به این درد و مشکل دچار شده است وبرای همین باید دنبال چاره بگردم.
سلحشور ادامه داد: بنده برای هر فکر وآزادی فکری ارزش قائل نیستم و من فقط برای آزادی های فکری که دارای ارزش باشند ودر راستای انقلاب و دین قرار داده شده باشند ارزش قائل هستم و به نظر بنده نام واصطلاح آزادی فکر فقط در ظاهر قشنگ است.
این سارق فیلمنامه یوسف پیامبر می گوید: به نظر بنده وی اصلا نباید اجازه می داد فیلمش در اسکار حضور یابد چون تمام سینمای هالیوود و اسکارمتعلق به رژیم صهیونیستی است .
فرج الله سلحشور درباره جایزه گرفتن فیلم جدایی نادر از سیمین در گلدن گلوب گفته بود: جدایی نادر از سیمین یک فیلم در ضدیت اعتقادات مردم وتوهین به فرهنگ وخانواده در ایران است و برای همین نمیتوان گفت این فیلم برای ایران وما افتخار آورده است.

۱۳۹۰ اسفند ۱۷, چهارشنبه

میر حسین در دیدار با فرزندان : در انتخابات شرکت نکرده و رای نداده ام

به گزارش کلمه در این دیدار که در روز یکشنبه ی پس از انتخابات در منزل یکی از دختران میرحسین موسوی انجام شد، روحیه این زوج دربند بسیار عالی بود و بر خلاف شایعات و اخبار محافل امنیتی از سلامت کامل برخوردار بوده اند.
در این دیدار که در زمانی محدود، با تدابیر شدید امنیتی و حضور ماموران اطلاعاتی در منزل برگزار شد و چندان امکان گفت و گوی آزاد بین دختران و پدر و مادرشان فراهم نبود، با اینحال و علیرغم این مشکل، میرحسین موسوی که پیش از این هم اعلام کرده بود با توجه به شرایط موجودی امیدی به این انتخابات نیست گفت در انتخابات شرکت نکرده و رای نداده است.
همچنین میرحسین موسوی در گفت و گو با فرزندان همگان را به صبر و گذشت برای خدا توصیه کرده و گفت که در راه حق صبر و گذشت هردو باهم مهمند. این توصیه درحالی گفته شد که درمکالمه دقایق آخربا دختران، مهندس موسوی پخش خبر مکالمه تلفنی خود با دخترانش مبنی بر ایستادگی بر مواضع پیشین را تحسین نموده و مجددا برآن تاکید کرد.
این گزارش حاکی است که میرحسین موسوی هر چند با محدودیت های زیادی از نظر دسترسی به اطلاعات و اخبار رو به روست، اما در جریان اخبارجاری کشور بوده است.
در همین حال زهرا رهنورد، که او نیز رای نداد ه بود نیز در در پاسخ به ابراز نگرانی ها با روحیه ای مثال زدنی توصیه می کرد که شما اگر پدر و مادرتان را دوست دارید دعا کنید که ما مصداق آیه ی إن الذین قالوا ربنا الله ثم استقاموا تتنزل علیهم الملائکة ألا تخافوا ولا تحزنوا وأبشروا بالجنة التی کنتم توعدون” باشیم.

خبري كه بسرعت در محافل سیاسی قم و تهران به عنوان مزاح دهان بدهان می چرخد/پاسخ خامنه اي به يكي از منتقدين: تصمیمات من حاصل «تهجدهای شبانه» است

به گزارش منابع خبری جرس این خبر بسرعت در محافل سیاسی قم و تهران به عنوان مزاح دهان بدهان می چرخد که ظاهرا آقا هوا برش داشته و جدی جدی خیال می کند صاحب کرامت است و بجای تدبیرعلمی و مشورتهای کارشناسانه خود را به الهامات غیبی - که ظاهرا تسویلات شیطانی است نه فیوضات رحمانی - دلخوش کرده است. تا کنون خیال می شد شایعات کرامت و الهام و مقام وصل از توهمات مریدان کم دانش است، از این نقل معلوم می شود که مشکل بنیادی تر از اینهاست. کم کم به خرج خود حضرت آقا هم رفته که به عالم ملکوت وصل است. خدا بداد ملت ایران برسد.
اما اصل داستان:
شیخ محمدجواد حجتی کرمانی اخیرا موفق به ملاقات با مقام رهبری آقای سید علی خامنه ای شده است. آقای حجتی کرمانی سوابق دیرین مودت با مقام رهبری دارد و به مدت شش سال یعنی از ۱۳۶۳ تا ۱۳۶۸ مشاور فرهنگی آقای خامنه ای در زمان ریاست جمهوری ایشان بوده است. مواضع صریح و متفاوت حجتی کرمانی در مجلس خبرگان رهبری از یک سو و ستون کوتاه و گویای وی در روزنامه اطلاعات از سوی دیگر و از همه مهمتر نامه های انتقادی وی به شیخ محمد تقی مصباح یزدی از اسناد دوران جمهوری اسلامی است.

آقای حجتی کرمانی در این دیداربا زبانی صریح از وضعیت اداره کشور و روش برخورد با مخالفین و منتقدین و سیاستهای کلان نظام در داخل و خارج بشدت انتقاد می کند. وقتی انتقادات مفصل آقای حجتی کرمانی تمام می شود، آقای خامنه ای به وی می گوید: «آقای حجتی، شما فکر می کنید حرفها و تصمیمات من در اداره کشور حاصل مشورت با رجال مملکتی و این و آن است که مشمول انتقادات جنابعالی بشود؟ نه جانم! این تصمیمات حاصل تهجدهای شبانه است.»

آقای حجتی که عنایت خاصی به مقام رهبری دارد، این سخن آقای خامنه ای را باور کرده در برخی محافل به عنوان کرامتهای مقام رهبری نقل کرده است و نتیجه گرفته است ایشان چون به عالم ربوبی وصل است به چنین مقام محمودی رسیده است.

باراک اوباما رییس جمهوری آمریکا شرایط سوریه را "دردآور" خواند اما تاکید کرد که دخالت یک جانبه نظامی آمریکا در این زمینه اشتباهی بیش نخواهد بود.

آقای اوباما گفت بشار اسد رییس جمهوری سوریه مثل باقی دیکتاتور ها سقوط خواهد کرد اما تلاش آمریکا این است که با منزوی کردن سوریه به این هدف برسد.
روز سه شنبه گزارش های بیشتری از تلفات در درگیری های سوریه رسید.
جامعه بین المللی کماکان بر سر سوریه اختلاف نظر دارد.
سازمان ملل متحد می گوید از آغاز ناآرامی ها در سوریه تا کنون بیش از ۷۵۰۰ نفر کشته شده اند.

گزارش سالانه اعدام در ایران؛ دست کم ۶۷۶ اعدام در سال ۲۰۱۱ میلادی

بنا به گزارش منابع حقوق بشری، در سال ۲۰۱۱ میلادی دستکم ۶۷۶ نفر در ایران اعدام شدند.

به گزارش تارنمای حقوق بشر ایران، این نهاد حقوق بشری طی هفته های گذشته گزارش سالانه اعدام در سال ۲۰۱۱ میلادی در ایران را در مجلس سنی ایتالیا ، شهرداری پارس و دانشگاه اسلو عرضه کرد، که بر طبق این گزارش در سال ۲۰۱۱ میلادی دستکم ۶۷۶ نفر در ایران اعدام شدند.

بر اساس این گزارش، موج اعدامها کە بعد از اعتراضات انتخابات سال ٨٨ روند سریعتری بخود گرفت , هنوز با حجم عظیمی در جریان است. با توجە بە گزارش حاضر، در سال ٢٠١١ میلادی آمار قربانیان مجازات مرگ از دهە ٩٠ بە بعد، بیشترین تعداد اعدام سالانه را نشان می دهد. حکومت ایران هرسالە چندصد نفر از زندانیان را تحت عنوان مبارزە با حمل و نقل و یا خرید و فروش مواد مخدر، اعدام می کند.

در لیست اعدامهای سال ٢٠١١، مادرانی کە تنها سرپرستان فرزندانشان بودند نیز مشاهدە می شود کە از داشتن یک دادگاە عادلانە محروم بوده اند. در لیست اعدامهای مواد مخدر مادرانی وجود دارند کە خانوادەی آنها حتی امکان پرداخت هزینە کفن و دفن را نداشتند.

وجه تمایز گزارش ٢٠١١ از سال های گذشته، افزایش چشمگیر تعداد اعدام در ملاء عام است. تعداد اعدام های انجام شده در ملاءعام در سال ۲۰۱۱ بیش از سه برابر نسبت به سال گذشته است.

بر اساس گزارش مذکور، هیچ نشانه ای دال بر اینکە دستگاه اعدام در ایران در سال ٢٠١١ از سرعت خود خواهد خواست موجود نیست. در دو هفته اول ژانویه ۲۰۱۲ ، روزانە به طور متوسط ٣-٤ نفر اعدام شدەاند و تنها در ماه ژانویه ۲۰۱۲ یازده تن در ملاءعام اعدام شدند.

همزمان، مقامات ایرانی تهدید بە اعدام افراد بیشتری برای دیگر جرایم "جنایی" کردند. دیوان عالی کشور ایران اخیرا حکم اعدام سعید ملکپور ایرانی تبار مقیم کانادا را تائید کردە است کە بە اتهام ساختن برنامه اینترنتی و مدیریت وبسایت "مستهجن" در زندان اوین بسر می برد. او هم اینک در خطر قریب الوقوع اعدام است. کشیش ایرانی یوسف ندرخانی که در ۱۹ سالگی به مسیحیت گروید و در سال ۲۰۱۰ به اتهام ارتداد به اعدام محکوم شده بود نیز در خطر قریب الوقوع اعدام است.بیم آن میرود که پس از تصویب قانون جدید مجازات اسلامی افراد بیشتری به اتهام ارتداد به مجازات مرگ متهم شوند.

سازمان حقوق بشر ایران همچنین نسبت به احتمال اجرای احکام دو جوان کرد زانیار و لقمان مرادی ابراز نگرانی می کند.

همچنین نشانەهایی وجود دارد که سکینه محمدی آشتیانی مادر دو فرزند کە محکوم بە سنگسار شدە و بە لطف اکسیونهای بین المللی اجرای حکم او متوقف شدە بود، اینک در خطر اعدام با طناب دار قرار گرفتە است. اخیرا در این ارتباط یک قاضی از امکان تبدیل حکم سکینە بە اعدام با طناب دار صحبت کردە است.

در این گزارش، محمود امیری مقدم سخنگوی سازمان حقوق بشر ایران گفت: "شکی نیست که مقامات ایرانی از مجازات مرگ بە عنوان ابزار سیاسی استفاده می کنند. افزایش چشمگیر در تعداد اعدام ها نشان می دهد که حکومت ایران بیش از همیشه وابسته به گسترش ترس برای تداوم بقای خود است. مجازات مرگ به طور کلی و اعدام در ملاء عام بطورخاص، مهم ترین ابزار حاکمین ایران برای ایجاد ترس در جامعه است" او افزود:" ما از جامعه بین المللی می خواهیم تا برای توقف ماشین اعدام در ایران، با تمرکز پایدار بر روی موارد نقض حقوق بشر و به ویژه مجازات مرگ گامهای بیشتری بردارند."

آمار درج شده در این گزارش به طور عمده بر اساس اطلاعات اعلام شده توسط مقامات ایرانی تهیە شده است. با این حال، برخی از آمار و ارقام ذکر شده بر اساس گزارش از منابع غیر رسمی اما قابل اعتماد است. در طول دو سال گذشته سازمان حقوق بشر ایران نتیجه گرفته است که تعداد اعدام هایی کە توسط منابع رسمی ایران اعلام نشده، بسیار بالاتر است از آنچه قبلا پیش بینی های شده است. بخش قابل توجهی از آمار و اطلاعات کە در لیست غیر رسمی در این گزارش گنجانده شده است توسط افرادی در ایران آمادە شدە است که با وجود تمامی خطرات، با اطلاعات ارزشمند خود کمک کردەاند تا این گزارش به نوعی، به واقعیت نزدیک تر شود. سازمان حقوق بشر ایران تاکید دارد که تعداد واقعی اعدام ها در ایران بالاتر از ارقام موجود در گزارش سالانه است.

متن کامل این گزارش در تارنمای حقوق بشر ایران مندرج و قابل دریافت است.

با وجود كمكهاي هنگفت مالي جمهوري اسلامي به گروه فلسطینی حماس در ساليان متمادي، اين گروه اعلام كرد: در صورت جنگ بین ایران و اسراییل، از ایران حمایت نمی کند

محمود زهار، مقام شماره دو حماس در نوار غزه تایید کرده است که این گروه فلسطینی در درگیری احتمالی ایران و اسرائیل دخالتی نخواهد کرد.
او روز سه شنبه در گفتگویی با کامبیز فتاحی، خبرنگار بی بی سی فارسی در بیت المقدس، گفت: "حماس بخشی از درگیری های منطقه ای نیست. ما اینجا هستیم که از خودمان علیه اسرائیلی ها دفاع کنیم. اگر اسرائیل به ما حمله کند ما هم واکنش نشان خواهیم داد. اگر به ما حمله نشود ما هم خود را درگیر نخواهیم کرد."
این اظهارات در حالی بیان می شود که دولت اسرائیل هشدار داده که زمان برای توقف برنامه اتمی ایران در حال تمام شدن است.
مقام های ایرانی می گویند که به هرگونه حمله اسرائیل جواب دندان شکنی خواهند داد.
محمود زهار گفته است: "ما به دنبال جمع آوری کمک از ایران، ترکیه و کشورهای عرب هستیم. ما مردمی هستیم که به خاطر محاصره اسرائیل، در شرایط بسیار دشواری زندگی می کنیم."
اسماعیل هنیه، رهبر حماس در نوار غزه، به تازگی در تهران با مقام های ارشد حکومت ایران از جمله آیت الله خامنه ای و محمود احمدی نژاد، رهبر و رئیس جمهوری این کشور دیدار و مذاکره کرده بود.
آقای هنیه دو هفته پس از ترک تهران، مخالفان بشار اسد، رئیس جمهوری سوریه و متحد استراتژیک ایران را "قهرمان" توصیف کرد.
جورج جکمن، استاد دانشگاه فلسطینی بیرزیت واقع در کرانه غربی، می گوید در داخل حماس بحث هایی برای ایجاد تغییر در مواضع این گروه در جریان بوده است.
او به بی بی سی فارسی گفت: "حماس در یک دروه انتقالی قرار دارد و این تصمیم (در مورد ایران و اسرائیل) برای نشان دادن مستقل بودن حماس است."
حماس موجودیت اسرائیل را به رسمیت نمی شناسد و اسرائیل، آمریکا و اتحادیه اروپا، حماس را یک گروه تروریستی معرفی می کنند.
رهبری در تبعید حماس از جمله خالد مشعل، رئیس دفتر سیاسی آن، طی ماه های گذشته به تدریج سوریه را به مقصد مصر، اردن و قطر ترک کرده اند.